اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سلیح

نویسه گردانی: SLYḤ
سلیح . [ س ِ ] (ع ، اِ) سلحشور است که مستعد قتال و جدال و شخص سلاح بسته و مقدمةالجیش باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || اماله سلاح . (آنندراج ) (غیاث ). عربی ممال سلاح به معنی ابزار جنگ است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آلت جنگ :
خروشان و کفک افکنان و سلیحش
همه ماردی گشته و خنگش اشقر.

خسروی .


که هر کو سلحیش بدشمن دهد
همی خویشتن را بکشتن دهد.

فردوسی .


سلیح برادر بپوشید زن
نشست از بر باره ٔ گام زن .

فردوسی .


سلیح و لشکر و پیلش جدا کرد
غرضها بود سلطان را در این کار.

فرخی .


همی شدند و همی ریخت آن سپاه سلیح
چنانکه وقت خزان برگ ریزد از اشجار.

فرخی .


حذرت باید کردن همیشه زین دو سلیح
که تن ز فرج و گلو در بسوی سر دارد.

ناصرخسرو.


همی تاخت هر کس در آن جنگ و شور
یکی زی سلیح و یکی زی ستور.

اسدی .


بهر صدسواری درفشی دگر
دگرگونه ساز و سلیح و سپر.

اسدی .


تا دشمن تو سلیح پوشد
شمشیر تو به که بازکوشد.

نظامی .


به یک گز مقنعه تا چند کوشم
سلیح مردمی تا چند پوشم ؟

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
سلیح .[ س َ ] (از ع ، اِ) سلاح و ساز جنگ . (ناظم الاطباء).
سلیح داری . [ س ِ ](حامص مرکب ) سلاح داشتن . عمل سلاح داشتن : زهره دهدش بجام یاری مریخ کند سلیح داری .نظامی .
گران سلیح . [ گ ِ س ِ ] (ص مرکب ) آنکه سلاح او گران بود. سنگین سلاح . شجاع . گرد. دلاور : میر بزرگ نامی گرد گران سلیحی شیر ملک شکاری شاه جهان گ...
ساز و سلیح . [ زُس ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و سلاح : سپهدار ترکان بیاراست کارز لشکر گزید آن زمان ده سوارابا اسب و ساز و سلیح تمام همه ...
شکسته سلیح . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ س ِ ] (ص مرکب ) شکسته سلاح . که ابزار جنگی وی شکسته باشد : شکسته سلیح و گسسته کمرنه بوق و نه کوس و نه پا و...
صلیح . [ ص َ ] (ع ص ) نیک . (منتهی الارب ).
بنی صلیح . [ ب َ ص ُ ل َ ] (اِخ ) حکامی که از سال 429 تا 495 هَ . ق . در صنعا حکومت کرده اند. علی بن محمد الداعی مؤسس سلسله ٔشیعی مذهب بنی ص...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.