اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صلیح

نویسه گردانی: ṢLYḤ
صلیح . [ ص َ ] (ع ص ) نیک . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
بنی صلیح . [ ب َ ص ُ ل َ ] (اِخ ) حکامی که از سال 429 تا 495 هَ . ق . در صنعا حکومت کرده اند. علی بن محمد الداعی مؤسس سلسله ٔشیعی مذهب بنی ص...
سلیح .[ س َ ] (از ع ، اِ) سلاح و ساز جنگ . (ناظم الاطباء).
سلیح . [ س ِ ] (ع ، اِ) سلحشور است که مستعد قتال و جدال و شخص سلاح بسته و مقدمةالجیش باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || اماله سلاح . (آنندر...
سلیح داری . [ س ِ ](حامص مرکب ) سلاح داشتن . عمل سلاح داشتن : زهره دهدش بجام یاری مریخ کند سلیح داری .نظامی .
گران سلیح . [ گ ِ س ِ ] (ص مرکب ) آنکه سلاح او گران بود. سنگین سلاح . شجاع . گرد. دلاور : میر بزرگ نامی گرد گران سلیحی شیر ملک شکاری شاه جهان گ...
ساز و سلیح . [ زُس ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و سلاح : سپهدار ترکان بیاراست کارز لشکر گزید آن زمان ده سوارابا اسب و ساز و سلیح تمام همه ...
شکسته سلیح . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ س ِ ] (ص مرکب ) شکسته سلاح . که ابزار جنگی وی شکسته باشد : شکسته سلیح و گسسته کمرنه بوق و نه کوس و نه پا و...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.