سیف
نویسه گردانی:
SYF
سیف . [ س َ ] (ع مص ) شمشیر زدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). بشمشیر کسی را زدن . (آنندراج ) : به آداب سیف و سنان مرتاض گشته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || شکافته شدن . (از منتهی الارب ): سافت یده ؛ شکافته شد دست او و ریشه گرفت گرداگرد ناخن او. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || (اِ) شمشیر. ج ، سیاف ، سیوف . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) : السیف و الرمح و النشاب و الوتر. (تاریخ بیهقی ).
- سیف دالق ؛ شمشیر که در نیام نایستد. (مهذب الاسماء).
- سیف ذرب ؛ شمشیر بران . (مهذب الاسماء).
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
سیف . [ س َ / سی ] (ع اِ) ماهی . (منتهی الارب ). قسمی از ماهی . (ناظم الاطباء) (فهرست مخزن الادویه ) (آنندراج ). || موی دم اسب ۞ . (منتهی...
سیف ا. [ س َ فُل ْ لاه ] (اِخ ) لقب علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین علیه السلام . رجوع به علی ... شود.
سیف ا. [ س َ فُل ْ لاه ] (اِخ ) لقب خالدبن ولید. رجوع به خالد شود.
تپه سیف . [ ت َپ ْ پ َ س َ ] (اِخ )دهی جزء دهستان غار است که در بخش ری شهرستان تهران و دوازده هزارگزی شمال باختری شهر ری سر راه عمومی رب...
ابن سیف . [ اِ ن ُ س َ ] (اِخ ) ابوبکر احمدبن عبداﷲبن سیف بن سعید. فقیه شافعی . او از ربیعبن سلیمان مرادی روایت کند. (ابن الندیم ).
ابن سیف . [ اِ ن ُ س َ ] (اِخ ) احمدبن عبیداﷲبن سیف سجستانی ، مکنی به ابوبکر. از علمای نحو و لغت . (ابن الندیم ). و ظاهراً این ابن سیف همان ...
سیف آباد. [ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران . دارای 163 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کردان . محصول آنجا غلات ،...
سیف آباد. [ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قمرود بخش حومه ٔ شهرستان قم . دارای 230 تن سکنه . مذهب آنان تشیع است . آب آن از قنات و فاضلاب ...
سیف آباد. [ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دودانگه ٔ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین . دارای 606 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه ٔ ابهرچای . مح...
سیف آباد. [ س َ ] (اِخ ) دهی است جزءبخش خرقان شهرستان ساوه . دارای 303 تن سکنه . مذهب شیعه . آب آن از رودخانه و فرقان . محصول آنجا غلات ، ...