اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شتی

نویسه گردانی: ŠTY
شتی . [ ش َ ] (اِ) سینی . وآن خوانی است که از طلا و نقره و مس و برنج و امثال آن سازند. (برهان ). تشت خوان رویین بود. به معنی سینی . (صحاح الفرس ). طشت رویین باشد که سینی نیز گویند وشمس فخری به نون (شنی ) آورده است . (مجمعالفرس سروری ). ظاهراً مصحف شینی باشد و در جهانگیری و فرهنگ نظام نیامده و شاهدی دیده نشد. (حاشیه ٔبرهان چ معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
شتی . [ ش َی ی ] (ع ص نسبی ) باران زمستانی . (مهذب الاسماء) (از محیط المحیط).
شتی . [ ش َت ْ تا ] (ع ص ) ج ِ شتیت به معنی کار پراکنده . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). متفرق : تحسبهم جمیعاً و قلوبهم شتی . (قرآن 1...
شتی . [ ش ُی ی ] (ع اِ) ج ِ شتاء. (اقرب الموارد) (محیط المحیط).
شطی . [ ش ِ طا ] (ع مص ) آماسیدن مرده و بلند شدن هر دو دست و پای وی . (ناظم الاطباء). دروا گردیدن هر دو دست و پای مرده . (منتهی الارب ). رج...
شطی . [ ش َ طی ی ] (ع اِ) یک کرد از کردهای زمین . ج ، شَطیان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شطی . [ ش َطْ طی / ش َ طْ طی ی ] (ص نسبی ) منسوب به شط. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شط شود.
شطی . [ ش َطْ طی ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن عبداﷲبن ابراهم بصری شطی . ساکن گرگان بود و از ابوالحسن علی بن حمید بزاز و جزوی روایت داشت .و...
شطی . [ ش َطْ طی ] (اِخ ) ابوالطیب مظفربن سهل بن علی شطی واسطی . در مکه از احمدبن علی مؤدب روایت کرد و ابوالحسین محمدبن احمدبن محمد جمی...
شطی . [ ش َطْ طی ] (اِخ ) ابوسعید محمدبن احمدبن عباس شطی رقی . از اهل رقه و منسوب است به شط فرات . وی از حفص بن عمر روایت کرد و ابوبکربن ...
شطی . [ ش َطْ طی ] (اِخ ) جمیل افندی . امام حنبلی در دمشق . وی پسر محمد شطی بود. او راست : مختصر طبقات الحنابلة چ دمشق 1339 هَ . ق . (از معجم...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.