اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شستن

نویسه گردانی: ŠSTN
شستن . [ ش ِ / ش َ ت َ ] (مص ) نشستن و جلوس کردن .(ناظم الاطباء). مخفف نشستن . (آنندراج ) :
ایستاده نماز راست مقیم
شسته در ذکر حی دادگر است .

(از المعجم ).


هرگز نشود دامن زایر به در او
از شستن و نایافتن بار شکسته .

سوزنی .


من چو او در فقر کنجی شسته ام
وز بد و نیک جهان وارسته ام .

عطار.


هرکه با سلطان شود او هم نشین
بر درش شستن بود حیف و غبین .

مولوی .


آن پشیمانی و یا رب رفت از او
شست بر آیینه زنگ پنج تو.

مولوی .


چون کشیدندش به شه بی اختیار
شست در مجلس ترش چون زهر مار.

مولوی .


آمد و شست پیش او گریان
با دو چشم پرآب و دل بریان .

(ولدنامه ).


آخر کار جمله دانستند
همچو ماتمزده بهم شستند.

(ولدنامه ).


محقق است که دنیا سرای عاریت است
برای شستن و برخاستن نفرماید.

سعدی .


شست صراحی به دو زانوی خویش
دختر رز شاند به زانوی خویش .

امیرخسرو دهلوی .


گرچه پدر بر سر بختش کشید
شست و فرود آمد و پیشش دوید.

امیرخسرو دهلوی .


زنده شد مردمی حاتم و مردی رستم
چون به بزم اندر شستی و به رزم اندر خاست .

زکی مراغه ای .


رجوع به نشتن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
شستن . [ ش ُ ت َ ] (مص ) پاک کردن با آب و پاکیزه کردن و غسل دادن . رفع کثافت با آب نمودن . (ناظم الاطباء). شستشوی . مصدر دوم (اسم مصدر) غیر ...
سر شستن . [ س َ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) شستن سر. شستشو دادن سر : حدیث چشمه و سر شستن ماه درستی داد قولش را بر شاه . نظامی (خسرو و شیرین ص 102)...
دل شستن . [ دِ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) شستن دل . دست کشیدن . صرف نظر کردن . چشم پوشیدن : ای که گفتی دل بشوی از مهر یار سنگدل من دل ازمهرش ...
جان شستن . [ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) مجازاً روح را تابناک ساختن . روان را از خوی زشت مهذب ساختن : جان را بعلم شوی که مرجان راعلم ای پسر مب...
خون شستن . [ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) دور کردن خون از چیزی . (آنندراج ). ستردن خون از چیزی . پاک کردن خون از چیزی . خون ستردن : ز طرف دامن خو...
داغ شستن . [ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) دور کردن داغ ، و داغ رفتن لازم منه و این مقابل داغ ماندن است . (از آنندراج ). بر طرف کردن نشان داغ .زد...
دست شستن . [ دَ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) شستن دست . غسل ید. آب بر دست ریختن و آلودگی از آن بردن .- دست شستن به خون خویشتن ؛ با خون خود باز...
غبار شستن . [ غ ُ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) و غبار فروشستن . گرد بر طرف کردن و زدودن . || مجازاً تیرگی و افسردگی از دل بیرون راندن : چو دستت دهد...
لباس شستن /lebāsšostan(')i/( اسم+مصدر) [عربی. فارسی] شستن‌ لباس؛ شستن‌ جامه. پاک کردن لباس/پوشاک با آب و صابون و دیگر پاک کننده ها (خشک و تر). پاکیزه ...
گناه شستن . [ گ ُ ش ُ ت َ ](مص مرکب ) از بین بردن گناه . پاک کردن آن . || بطور کنایه بمعنی بد کسی را گفتن . غیبت کردن .
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.