اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شغل

نویسه گردانی: ŠḠL
شغل . [ ش ُ / ش َ / ش َ غ َ / ش ُ غ ُ ] ۞ (ع اِ) کار. (ناظم الاطباء). کار و بی فرصتی . (غیاث اللغات ). کار. ج ، اشغال . (مهذب الاسماء). ضد فراغ . ج ، اشغال ، شغول . (از اقرب الموارد). و رجوع به شُغْل در همه ٔ معانی شود.
- شغل القرآن ؛ عمل به موجبات قرآن واجتناب از مناهی آن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
|| ناپروایی . ج ، اَشغال و شُغول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شغل شاغل ، در مبالغه گویند. (از منتهی الارب ). || نقیض خلأ، گویند: مکان خالی ؛ یعنی چیزی در آن نیست ، و عکس آن مشغول است . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
شغل . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شَغْلة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شغلة شود.
شغل . [ ش َ / ش ُ ] (ع مص ) در کار داشتن کسی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مشغول کردن . (دهار) (تاج المصادر ...
شغل . [ ش َ غ ِ ] (اِ) مهر خرمن . از کلمه ٔ سجیل ۞ . (یادداشت مؤلف ).
شغل .[ ش َ غ ِ ] (ع ص ) باکار و کاردار و مشغول . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مرد باکار. (منتهی الارب ).
شغل . [ ش ُ ] (ع اِ) کار. ضد فراغ . سرگرمی . (یادداشت مؤلف ). آنچه مایه ٔ مشغولیت باشد. کارهای نامنظم روزانه ٔ مربوط به نیازمندیهای زندگی : ...
هم شغل . [ هََ ش ُ ] (ص مرکب ) همکار. همحرفه . دو تن که شغل یکسان دارند. رجوع به همکار شود.
ام شغل . [ اُم ْ م ِ ش ُ ] (ع اِ مرکب ) درباره ٔ کسی گویند که عزم کاری کند ولی به اتمام نرساند، اصلش چنان است که گویند: زنی پی کاری میرف...
شغل آباد. [ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان دوغایی بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . سکنه ٔ آن 368 تن . آب آن از قنات است . محصول عمده آن غلات و لبنی...
اقامه ی دعوی کردن. طرح شکایت کردن. مر او را به نایبی حاجت آید تا شغل می راند به نیابت او. (سیاستنامه، فصل ششم)
شقل . [ ش َ ] (ع مص ) آرمیدن با زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || وزن کردن دینار و سنجیدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.