گفتگو درباره واژه گزارش تخلف صادغ نویسه گردانی: ṢADḠ صادغ . [ دِ ] (ع اِ) دیک (خروس ) است ، جهت آنکه در ثلث آخر شب بسیار فریاد میکند. (فهرست مخزن الادویة) ۞ . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۰۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه واژه معنی صادق صادق . [ دِ ] (اِخ ) صاحب آتشکده گوید: نام وی سیدمحمد صادق و تخلص او صادق است . سیدی والانژاد و عالمی پاک اعتقاد و فاضلی درویش نهاد است ، اص... صادق صادق . [ دِ ] (اِخ ) نام وی علی خان میرزا و متخلص به صادق و برادر کوچکتر مراد است . جوانی بسیار نامراد و کوچک دل و هم زبان است و چنان عاشق پ... صادق صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن اشعث . شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امیرالمؤمنین (ع ) شمرده است . امامی و مجهول الحال است . (تنقیح المقال ... صادق صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن خلف بن صادق بن کتیل انصاری طلیطلی اندلسی . ابن بشکوال گوید: وی سفری به مشرق کرد و حدیث شنید و روایت کرد و در بر... صادق صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن صالح . از مردم اصفهان . او راست : کتاب شاهد صادق که نسخه ای از آن در مدرسه ٔ اصری است . (احوال رودکی ص 511). صادق صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن صالح بن عبدالرحمان بانقوسی حلبی . وی از افاضل حلب است . در آن شهر متولد شد و به همانجا بسال 1203 هَ . ق . وفات یاف... صادق صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن عبداﷲبن محمد بخشی حلبی حنفی خلوتی ، ملقب به صلاح الدین و رئیس فرقه ٔ اخلاصیه ٔ حلب است . مولد وی سال ... صادق صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن عبدالسلام ، معروف به بترونی حلبی . سیدمحمد امین محبی دمشقی در ذیل نفحة، او و خاندان او را بغایت ستوده و شعر وی را... صادق صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن یوسف مجود. او راست رساله ای در تجوید. ثادغ ثادغ . [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ثَدْغ . شکننده . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۱ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود