گفتگو درباره واژه گزارش تخلف صادق نویسه گردانی: ṢADQ صادق . [ دِ ] (اِخ ) وی از مردم ادرنه بود و با حسن خطی که داشت کتب بسیار تحریر کرد. این بیت او راست :ساقی سکا کوز قپد و غنی کوردی حبابک آلندوغی هپ اوایدی مجلس ده شرابک .(قاموس الاعلام ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۰۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه واژه معنی صادق لو صادق لو. [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل ، 25000گزی جنوب باختری اردبیل ، 15000گزی شوسه ٔ اردبیل به تبریز. کوهس... صاف صادق صاف صادق . [ دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) صاف ساده . بی ریا. بی حیله و مکر. || احمق . صادق نفس صادق نفس . [ دِ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه نفس او حق است : چنین گفت درویش صادق نفس ندیدم چنین بخت برگشته کس .سعدی . فجر صادق فجر صادق . [ ف َ رِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بام پهنا. فجر دوم . فجر ثانی . رجوع به فجر شود. تخت صادق تخت صادق . [ ت َ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان ورکوه در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد است که در هیجده هزارگزی شمال خاوری چقلوندی و دوهزار... صادق بیک صادق بیک . [ دِ ب َ ] (اِخ ) رجوع به صادقی کتابدار شود. صادق خان صادق خان . [ دِ ] (اِخ ) رجوع به محمد صادق خان شود. صادق خان صادق خان . [ دِ ] (اِخ ) از مشایخ مشهور هندوستان و مرشد اکبرشاه است . وی در 1006 هَ . ق .درگذشت و گور او در شهر اگره است . (قاموس الاعلام ). صادق خان صادق خان . [ دِ ] (اِخ ) جوانشیر فرزند محمدولی خان جوانشیر. وی از سران قزلباش است که تیمورشاه درانی به وقت حمله ٔ عبدالخالق خان او را مأمو... صادق خان صادق خان . [ دِ ] (اِخ ) وی برادر کوچک محمدخان زند و شهرت او از ناحیت برادر اوست . کریم خان پس از شکست علی مردان خان بختیاری لرستان را به ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۱ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود