گفتگو درباره واژه گزارش تخلف صالح نویسه گردانی: ṢALḤ صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) وی از شعرای ایران و از مردم بدخشان است . از اوست :گاه از ستم چرخ نگون میگریم گاه از الم سوز درون میگریم القصه در آتش جدایی چو کباب می نالم و میسوزم و خون میگریم .(قاموس الاعلام ترکی ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه واژه معنی صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبیدبن هانی . وی از مردم قریه ٔ نوی و امام قریه ٔ حراکه است . (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 376). صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عجلان . ازدی گوید: در صحت حدیث او شک کرده اند. و فلیج بن سلیمان گوید: مدنی است . رجوع به لسان المیزان ج 3 ص 17... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ )ابن عدی ، ملقب به شقران . رجوع به صالح شقران شود. صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عطأبن خباب . محدث است . صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عطیه . وی از شیعیان علوی است و مروان بن ابی حفصه را که از شعرا و شیعه ٔ عباسی است بکشت . ابوالفرج گوید: چون مروا... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عقبة. شیخ طوسی در رجال یک بار او را در شمار اصحاب امام باقر محمدبن علی (ع ) و یک بار در عداد اصحاب امام کاظم مو... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عقبةبن خالد اسدی . نجاشی گوید: او را کتابی است و محمدبن ایوب آن را از وی روایت کند. ظاهراً امامی و مجهول الحال ا... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عقبةبن قیس بن سمعان بن ابی رُبَیْحة و در برخی نسخ زَنحَة و در برخی کتب رجال بَریحة و در کافی ابوبُرَیْحَة آمده و ... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن علاء. مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 2 ص 93). صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن علی . محدث است و به سند خود از جابربن عبداﷲ انصاری روایت کند. (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 377). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ صفحه ۱۷ از ۴۶ ۱۸ ۱۹ ۲۰ ۲۱ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود