گفتگو درباره واژه گزارش تخلف صالح نویسه گردانی: ṢALḤ صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) وی از شعرای ایران و از مردم بدخشان است . از اوست :گاه از ستم چرخ نگون میگریم گاه از الم سوز درون میگریم القصه در آتش جدایی چو کباب می نالم و میسوزم و خون میگریم .(قاموس الاعلام ترکی ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه واژه معنی صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالجلیل . وی از زهاد و معاصر با مهدی خلیفه است . در کتاب الوزراء و الکتّاب آمده است که صالح نزد مهدی رفت و او ... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ )ابن عبدالرحمن بن عمر. رجوع به علم الدین صالح شود. صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان ، مکنی به ابی الولید. صاحب کتاب الوزراء و الکُتّاب آرد که : صالح کاتب حجاج بن یوسف بود و زاذانفروخ دیو... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالقدوس . از افاضل متکلمین و از وجوه زنادقه است . ابن الندیم وی را در شمار متکلمینی آرد که با ظاهر اسلام در باطن... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم بحرانی . مؤلف روضات گوید: صالح بن عبدالکریم کرزکانی بحرینی با شیخ جعفربن کمال الدین بحرینی معاصر و دو... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم عابد. ابن ابی حاتم او را بغدادی داند و از فضیل بن عیاض و سفیان بن عیینه روایت کندو از وی اسحاق بن موسی... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. وی مولای المعتمد علی اﷲ عبّاسی است و از عثمان بن ابی شیبه روایت کند. و عبداﷲبن عدی جرجانی در سامراء از وی ... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن ابی فروه ، مکنی به ابی عفراء. تابعی است . صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن جعفر اسدی کوفی ، ملقب به محیی الدین . ابن الصباغ محدث نیشابوری ترجمه ٔ او بیاورده است . (روضات الجنات ص ... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حسن ، مکنی به ابی الفضل هاشمی عباسی . ابن عدی از وی و او به یک واسطه از عمر روایت کند. (تهذیب تاریخ ا... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ صفحه ۱۵ از ۴۶ ۱۶ ۱۷ ۱۸ ۱۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود