صرار
نویسه گردانی:
ṢRʼR
صرار. [ ص َ/ ص ِ ] (اِخ ) رودباری است به حجاز. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
صرار. [ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صرورة. (منتهی الارب ).
صرار. [ ص ِ ] (ع اِ) رشته که بر پستان اشتر بندند. پستان بند ناقه . ج ، اَصِرَّة. (منتهی الارب ). || جایهای بلند. (منتهی الارب ).
صرار. [ ص َرْ را ] (ع اِ) تزدک ۞ . (ربنجنی ). جَزد. (دستور اللغة). زنجره . زَلَّه .چیک . (تحفه ). صَرّارَه . و این غیر صراراللیل است .
صرار. [ ص ِ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مدینه . (منتهی الارب ). گفته اند صرار موضعی است در سه میلی مدینه بر طریق عراق . (قول خطابی ) (معجم الب...
ثرار. [ ث ِ ] (ع اِ) ج ِ ثَرة و ثرة.
سرار. [ س َ ] (ع اِ) گزین نسب و خالص آن . || غوره ٔ خرما. || سرارالوادی ؛ بهترین جای وادی . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
سرار. [ س ِ ] (ع اِ) شکنهای کف دست و پیشانی و اَسِرّة جمع آن است . (منتهی الارب ). خط پیشانی و کف دست . ج ، اسراء، اسره . (منتهی الارب ) (مه...
سرار. [ س ِ ] (ع مص ) با کسی راز گفتن . (مجمل اللغة). مسارة. با کسی راز کردن . (المصادر زوزنی ) : صد نشان است از سرار و از جهارلیک بس کن پرده...
سرار. [ س َ ] (اِخ ) وادیی است در بطن حله . (منتهی الارب ).
سرار. [س ِ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد عقیم . (منتهی الارب ).