صرعة
نویسه گردانی:
ṢRʽ
صرعة. [ ص َ ع َ ] (ع اِ) حالت چیزی . || (مص ) یکبار افکندن . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
صراح . [ ص َ ] (ع ص ) خالص و بی آمیغ. (منتهی الارب ).
صراح . [ ص ُ ] (ع ص ) خالص هرچیز. (غیاث اللغات ). خالص و بی آمیغ از هر چیزی . (منتهی الارب ). خالص . (نشوء اللغة ص 140) (مهذب الاسماء). محض . ...
صراح . [ ص ِ ] (ع مص ) رویاروی دشنام دادن کسی را. و رجوع به صُراح شود. || (اِ) آشکارا. (منتهی الارب ).
صراح . [ ص ُرْ را ] (ع اِ) نوعی از ملخ که خورده میشود. (منتهی الارب ).
سراة. [ س َ ] (ع اِ) (از «س رو») پشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظَهر. (بحر الجواهر) (نشوء اللغة). پشت . ج ، سروات .(مهذب الاسماء). || بالابرآمد...
سراة. [ س َ] (ع اِ) (از «س ری ») اعلای هر چیزی . (منتهی الارب ).
سراة. [ س َ ] (اِخ ) کوهی است مشرف بر عرفه کشیده شده تا صنعاء و بسبب بلندی کوه آن را سراة گویند.... اصمعی گوید سراة کوهی است که کرانه ٔ ...
سراح . [ س َ ] (ع اِمص ) رها کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 57). || طلاق . اسم است مر تسریح را. (منتهی الارب ) : و سرحو...
طاب ثراه . [ ب َ ث َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) پاک و پاکیزه باد خاک او. دعائی است که درباره ٔ مردگان هنگام ذکر نام آنان بر زبان آرند.
صراة جاماسب . [ ص َ ت ُ ] (اِخ ) از فرات مایه گیرد و حجاج بن یوسف مدینه ٔ نیل را که بزمین بابل است بر آن بنا کرد. (معجم البلدان ).