صریع. [ ص َ ] (ع ص ، اِ) افتاده . ج ، صَرْعی ̍. افکنده . (منتهی الارب ). بیفکنده . (مهذب الاسماء). انداخته
: نون الهوان من الهوی مسروقه
فصریع کل هوی صریع هوان .
(سندبادنامه ص 262).
|| کمان ناتراشیده یا کمانی که چوب او بر درخت خشک شده باشد. || تازیانه . || چوب بر درخت خشک شده . (منتهی الارب ). || شاخ درخت که بر درخت نیم شکسته زیر شاخهای دیگر آویزان مانده و آن نرم تر از شاخهای دیگر میباشد و از آن مسواک سازند. ج ، صُرع . (منتهی الارب ).