صفار
نویسه گردانی:
ṢFAR
صفار. [ ص ُ ] (ع اِ) مار شکم و کرم آن . (منتهی الارب ). ماری است در شکم که به دنده ها چسبد و بهنگام گرسنگی آن را بگزد و گویند جانور دیگری است که دنده ها و استخوانهای پهلو را که سوی شکم است می گزد و گفته اند کرمی است در شکم . (اقرب الموارد). || زردآب شکم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کنه . (منتهی الارب ). || آنچه در بن دندان ستور باقی بماند از کاه و جز آن . (منتهی الارب ). و رجوع به صِفار شود. || کرمکی که در سم ستور و سپل شتران پیدا شود. (منتهی الارب ). دویبة تکون فی الحوافر و المناسم . (اقرب الموارد). || گیاه بهمی خشک . (منتهی الارب ). و رجوع به صَفار شود. || بانگ و فریاد. (منتهی الارب ). الصفیر. (اقرب الموارد). || زردی که بر لون و پوست برآید. (اقرب الموارد). زریر. (مهذب الاسماء). زردی که بر بشره افتد و آن مرضی است . یرقان . || آسه ٔ گندم . (مهذب الاسماء). وقع فی البرّ الصفار، هو صفرة تقع فیه قبل أن یسمن و سمنه ان یمتلی ٔ حبه . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
صفار. [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) لیث بن معدل . رجوع به صفاریان و رجوع به لیث شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
لیث صفار.[ ل َ ث ِ ص َف ْ فا ] (اِخ ) رجوع به لیث بن معدل شود.
زاهد صفار. [ هَِ دِ ص َف ْ فا ] (اِخ ) ابراهیم بن اسماعیل بن اسحاق وی را در مرو ملاقات کرده و جد وی اسحاق (ابونصر صفار) ادیب لغوی و شاعر متو...
ابن صفار. [ اِ ن ُ ص َف ْ فا ] (اِخ ) کنیت چند تن از دانشمندان ریاضی و جزآن : 1 - ابوالقاسم احمدبن عبداﷲ قرطبی ریاضی . او درقرطبه تدریس علوم...
حسن صفار. [ ح َ س َ ن ِ ص َف ْ فا ] (اِخ ) ابن فرخ قمی . درگذشته ٔ 290هَ . ق . او راست : بصائرالدرجات . (ذریعه ج 3 ص 124).
حسین صفار. [ ح ُ س َ ن ِ ص َف ْ فا ] (اِخ ) ابن شاذویه قمی صحاف صفار. کتاب حدیث و کتاب اسماء امیرالمؤمنین دارد. (ذریعه ج 2 ص 64 و ج 6 ص 324...
قاسم صفار. [ س ِ ص َف ْ فا ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن سلیمان انصاری بطلمیوسی ، مشهور به صفار. از علماء نحو و ادب است از تألیفات او شرحی اس...
ثفار. [ ث َف ْ فا ] (ع ص ، اِ) پاردم گر.
سفار. [ س ُ ] (اِ) مخفف سوفار است . (آنندراج ). رجوع به سوفار شود.