اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صفی

نویسه گردانی: ṢFY
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) رشتی ، نصرآبادی آرد: میرصفی جوان آراسته در ظاهر و باطن خوش خوی و خوش روی بود. وسعت مشرب او بمرتبه ای بود که برحمت صرف مغرور شده از قهر نظر پوشیده بود. مدتی در اصفهان بود از صحبت او که کمال نمک داشت محظوظ شدیم . از سخنان اوست که «مهتاب شب چهاردهم طبیعت را می گزد» شعرش این است :
شستی به بوالهوس نگشادی که بیگمان
از استخوان من چو کمان ناله برنخاست .
خدا نصیب کند آرزو نکرده خصالی
مکرر است وصالی که در خیال درآید.

(تذکره ٔ نصرآبادی ص 199).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
حسن آباد صفی آباد. [ ح َ س َ دِ ص َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد در یکهزارگزی جنوب کشف رود. جلگه و معتدل است . ...
صفی الدین اردبیلی . [ ص َ یُدْ دی ن ِ اَ دَ ] (اِخ ) جد سلاطین صفویه است . حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده آرد: وی مردی صاحب وقت بود و قبولی ع...
خانقاه صفی علیشاه . [ ن َ / ن ِ هَِ ص َ ع َ ] (اِخ ) نام خانقاهی است که پیروان صفی علیشاه ، صوفی معروف اواخر دوره ٔ قاجار، در بقعه ٔ او بتهران...
صفی قلی خان بالاوند پسر باله خان دوم جد خاندان اسفندیاری بالاوند در دوره زندیه بود. پس از درگذشت باله خان دوم جانشین وی شد، باله خان دوم و صفی قلی خان...
سفی . [ س َف ْی ْ ] (ع مص ) بردن باد خاک را. (مجمل اللغة). بردن باد خاک را و برداشتن . (ناظم الاطباء).
ثفی . [ ث َف ْی ْ ] (ع مص ) پیروی کردن کسی را. || ثفی قدر؛ بر دیگ پایه نهادن دیگ را. || سه زن کردن مرد. || ثفی قوم ؛ دفع کردن و راند...
سفی ً. [ س َ فَن ْ ] (ع مص ) بیخرد گردیدن . || شکافته شدن دست . بهاین معنی [ س َف ْی ] است . || کم موی شدن پیشانی است . || (اِ) خاک باد...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.