صفیح
نویسه گردانی:
ṢFYḤ
صفیح . [ ص َ ] (ع ص ، اِ) آسمان یا آسمان بالائین . (منتهی الارب ). || روی پهناور از هر چیزی . (منتهی الارب ). وجه کل شی ٔ عریض . (اقرب الموارد). || پوست روی . (مهذب الاسماء). || تخته ٔ در. ج ، صفایح . || سنگ پهن . (مهذب الاسماء).
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
خوب صورت .زیبا رو.کسی که چهره ای گشاده دارد و زیبایی او فریبنده است
سفیح . [ س َ ] (ع اِ) گلیم گنده . || تیری است از تیرهای قمار که نصیبی ندارد. || جوال . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سفیح . [ س ُ ] (اِ) قسمی گندم که در بیجار زراعت میشود. (یادداشت مؤلف ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث صفی . ج ، صفیات . رجوع به صفی شود. || خرمابن بسیار بار. || ناقه ٔ بسیار شیر. || گزیده از غنیمت . ...
صفیة. [ ص ُ ف َی ْ ی َ ] (ع اِ) اول ایام سرما. (منتهی الارب ).
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] (اِخ ) وی یکی از مشاهیر محدثات و دختر یاقوت بن عبداﷲالحبشی و از شیوخ امام سیوطی بشمار میرود. به سال 804 هَ . ق . تولد ...
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] (اِخ ) دختر ابی العاص بن امیةبن عبدشمس و مادر ام حبیبه زوجه ٔ رسول خدا (ص ) است . (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 427).
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] (اِخ ) دختر ابی عبیده ٔ ثقفی خواهر مختار، از صحابیات است و با عبداﷲبن عمر ازدواج کرد و محضر پیغمبر را درک نموده ولی بروا...
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] (اِخ ) دختر بجیر هذلی ، یکی از صحابیات است و حدیثی درباره ٔ آب زمزم روایت کرده است . (قاموس الاعلام ترکی ).