اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صفیة

نویسه گردانی: ṢFY
صفیة. [ ص َ فی ی َ] (اِخ ) دختر حُیَّی بن اخطب و یکی از ازواج مطهره ٔ حضرت نبوی است . اصلاً از بنی اسرائیل و اسرای خیبر و زوجه ٔ کنانةبن الحقیق بود و در فتح خیبر حضرت پیغمبر او را گرفته و آزاد کرد و بزمره ٔ ازواج درآورد. (قاموس الاعلام ترکی ). مؤلف حبیب السیر آرد: وی از یهود بنی النضیر از سبط هارون است و مادر او ضرة نام داشت . دختر شموال و صفیه در آغاز زن سلام بن مشکم بود و بین ایشان جدائی افتاد و کنانةبن الربیعبن ابی الحقیق وی را بخواست و کنانة در غزوه ٔ خیبر بقتل رسید و صفیه اسیر شد و پیغمبر(ص ) او را آزاد فرمود و بعقد خود درآورد و صداق او را عتق قرار داد و در این هنگام صفیه هفده ساله بود. صاحب تاریخ گزیده وفات او را به سال 36نویسد و گویند به سال 50 و یا 52 درگذشت و بگورستان بقیع مدفون است . (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 428). زرکلی در الاعلام (ص 433) وفات او را به سال 52 نوشته است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
خوب صورت .زیبا رو.کسی که چهره ای گشاده دارد و زیبایی او فریبنده است
صفیح . [ ص َ ] (ع ص ، اِ) آسمان یا آسمان بالائین . (منتهی الارب ). || روی پهناور از هر چیزی . (منتهی الارب ). وجه کل شی ٔ عریض . (اقرب الموار...
سفیح . [ س َ ] (ع اِ) گلیم گنده . || تیری است از تیرهای قمار که نصیبی ندارد. || جوال . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سفیح . [ س ُ ] (اِ) قسمی گندم که در بیجار زراعت میشود. (یادداشت مؤلف ).
سفیه . [ س َ ] (ع ص ) نادان و کم عقل . (غیاث ) (آنندراج ). نادان . ج ، سفهاء. (مهذب الاسماء). بی خرد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) : چکنم ...
صفیه سلطان . [ ص َ فی ی َ س ُ ] (اِخ ) یکی از زوجات سلطان مرادخان ثالث و والده ٔ سلطان محمدخان ثالث است . از زنان بسیار زیبا و خردمند بود و م...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.