اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صقل

نویسه گردانی: ṢQL
صقل . [ ص َ ](ع مص ) زدودن چیزی را. (منتهی الارب ). بزدائیدن . (دهار). بزدائیدن چیزی . (مصادر زوزنی ). روشنگری . زدودن کارد و شمشیر. پرداخت . روشن کردن . صقال :
صقلش از مالش سریشم و شیر
گشته آیینه وار عکس پذیر.

نظامی .


نداند چو رومی کسی نقش بست
گه صقل چینی بود چیره دست .

نظامی .


|| لاغر گردانیدن ناقه را. || زدن کسی را بزمین . || زدن کسی را بچوب دستی . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
صقل . [ ص ُ ] (ع اِ) پهلو. (منتهی الارب ). پهلوی مردم . (مهذب الاسماء). || تهیگاه . (منتهی الارب ). تهیگاه اسب . (مهذب الاسماء). لغتی است د...
صقل . [ ص َ ق ِ ] (ع ص ) مختلف در رفتار. || اسب کم گوشت . || اسب دراز تهیگاه و میان . (منتهی الارب ). اسبی پهلوآور. (مهذب الاسماء).
صقل . [ ص ُ ق َ ] (اِخ ) نام شمشیر عروةبن زیدالخیل است . (منتهی الارب ).
سقل . [ س َ ق ِ ] (ع ص ) مرد لاغرمیان . || اسب نزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
سقل . [ س َ ] (ع مص ) زدودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). بزداییدن . (المصادر زوزنی ).
سقل . [ س ُ ] (ع اِ) تهیگاه . صُقْل . رجوع به صُقْل شود. || آنچه میان سر سرین و کوتاه ترین استخوان پهلو است . لغتی است در صُقْل . (منتهی ...
صغل . [ ص َ غ ِ ] (ع ص ) مرد خرد و حقیرجثه ٔ لاغر باریک قدم مضطرب خلقت بی آرام بدخوی بدخوار. (منتهی الارب ).آنکه بزاد برآمده باشد به تن خرد....
ثقل . [ ث ِ ] (ع اِمص ، اِ) ثقالت . گرانی . سنگینی . (مقابل خفّت ) : خلقی را به ثقل وَطأت و فضل قوت در زیر پای پست میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ ...
ثقل . [ث ِ ] (اِخ ) محلی است در شعر زهیر. (مراصد الاطلاع ).
ثقل . [ ث َ ق َ ] (ع اِ) متاع و بار مسافر و حشم و خدمتکاران او. بار. بنه . || هرچیز نفیس نگاه داشتنی . و منه الحدیث ؛ انی تارک فیکم الثقلین...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.