 
        
            صلاح 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ṢLAḤ 
    
							
    
								
        صلاح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  عزالدین  مؤیدی  حسنی  فاضلی  یمانی  و از سادات  است . وی  در صنعاء متولد شد و کتاب ها کرد که  از آن  جمله  شرح  فصول  در علم  اصول  بود و او را نظمی  است . وی  به  سال  1015 هَ . ق . تولد و به  سال  1070 درگذشت . (الاعلام  زرکلی  ج  ص 434).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح . [ ص َ ] (ع  اِمص ) نیکی . ضد فساد که  تباهی  باشد. (منتهی  الارب ) (غیاث  اللغات ). ضد فساد. (مهذب  الاسماء). عَبش . عَبَش . (منتهی  الارب ). م...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح . [ ص َ ] (اِخ ) نام  مکه  شرفهااﷲ تعالی  است . (منتهی  الارب ). نامی  است  مکه  را. (مهذب  الاسماء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح . [ ص ِ ] (ع  مص ) هم  دیگر آشتی  کردن . (منتهی  الارب ). آشتی  و مصالحه . (غیاث  اللغات ).  ||  نیکوئی  کردن . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن  مبارک  بخاری  نقشبندی  از متصوفه ٔ بزرگ  قرن  هشتم  هجری . او راست : انیس  الطالبین  و عدة السالکین  فی  مناقب  خواجه  بهاء...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح لو. [ ص َ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  قلعه برزند بخش  گرمی  شهرستان  اردبیل  در 25هزارگزی  شمال  باختری  گرمی  و 15هزارگزی  شوسه ٔ اردبیل  به  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح دید. [ ص َ ] (مص  مرکب  مرخم ، اِمص  مرکب ) تجویز. مصلحت  دیدن . صلاح  جستن . صوابدید. رجوع  به  صلاح  و صلاح  دانستن  و صلاح  اندیشیدن  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح بینی . [ ص َ ] (حامص  مرکب ) خیرخواهی . مصلحت جوئی . رجوع  به  صلاح  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابن صلاح . [ اِ ن ُ ص َ ] (اِخ ) تقی الدین  ابوعمرو عثمان بن  عبدالرحمن بن  عثمان  نصری  شهرزوری . اصلاً ایرانی  از نژاد کرد و پدرش  از فقها بوده . تق...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابن  صلاح . [ اِ ن ُ ص َ ] (اِخ ) نجم الدین ابوالفتوح  احمدبن  محمد. حکیم  و طبیب  ایرانی ، اصلاً از مردم  همدان  و پرورش  او به  بغداد بوده  و از بغد...