 
        
            صلاح 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ṢLAḤ 
    
							
    
								
        صلاح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  عزالدین  مؤیدی  حسنی  فاضلی  یمانی  و از سادات  است . وی  در صنعاء متولد شد و کتاب ها کرد که  از آن  جمله  شرح  فصول  در علم  اصول  بود و او را نظمی  است . وی  به  سال  1015 هَ . ق . تولد و به  سال  1070 درگذشت . (الاعلام  زرکلی  ج  ص 434).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح الدین . [ ص َ حُدْ دی  ] (اِخ ) کورانی  حلبی ، وی  قاضی  و از کتاب  مترسلین  و او را شعری  فراوان  است . مولد او به  حلب  بود و هم  بدان جا به سا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح الدین . [ ص َ حُدْ دی  ] (اِخ ) محمد منصور از ممالیک  بحری  از 762 تا 764 هَ . ق . حکومت  داشت . (ترجمه ٔ تاریخ  طبقات  سلاطین  اسلام  ص 72).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح الدین . [ ص َ حُدْ دی  ] (اِخ ) موسی . رجوع  به  قاضی زاده ٔ رومی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح الدین . [ ص َ حُدْ دی  ] (اِخ ) یوسف . رجوع  به  صلاح الدین  ایوبی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح اندیش . [ ص َ اَ ] (نف  مرکب ) مصلحت جو. خیرخواه . صلاح اندیشنده . خیراندیش . رجوع به  صلاح  دانستن  و صلاح  اندیشیدن  و رجوع  به  صلاح  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح  دیدن .[ ص َ دی  دَ ] (مص  مرکب ) مصلحت  دیدن . مناسب  دانستن . موافق  رأی  و عقل  دیدن  چیزی  یا کاری  را : چو پای  صید را در دام  خود دیددر آن...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح  صفدی . [ ص َ ح ِ ص َ ف َ ] (اِخ ) رجوع  به  صلاح الدین  صفدی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح  کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص  مرکب ) مشورت  کردن . رای  زدن . تدبیر کردن  :  اکنون  بازگرد تا من  با وزیران  خود صلاح  کنم . (قصص  الانبیاء). رجوع ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح پیه سی . [ ص َ پ َ ی َ ] (اِخ ) دهی  است  جزء دهستان  گرمادوز بخش  کلیبر شهرستان  اهر. در 30هزارگزی  شمال  خاوری  کلیبر و 30هزارگزی  شوسه ٔ اهر ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح  دانستن . [ ص َ ن ِ ت َ ] (مص  مرکب ) مصلحت  جستن . خیرخواهی  کردن . رجوع  به  صلاح  و صلاح  اندیشیدن  شود.