 
        
            صم 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ṢM 
    
							
    
								
        صم . [ ص َم م  ] (ع  مص ) کر شدن  و نشنیدن . (منتهی  الارب ).  ||  وقولهم  صمت  حصاة بدم ؛ یعنی  کثرت  خون  بحدی  است  که  اگر سنگریزه  را اندازی  شنیده  نشود آنرا آوازی  چرا که  بر زمین  نمی افتد. و قول  امروءالقیس  صمی  ابنةالجبل  از این  معنی  است  و مراد از ابنةالجبل  آواز کوه  است  یا سنگ  بزرگ  یا داهیه  و بلا.  ||  هلاک  گردیدن  و مردن . ||  سربند بستن  شیشه  را. (منتهی  الارب ). سر شیشه  استوار کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج  المصادر بیهقی ).  ||  زدن  کسی  را به  سنگ . (منتهی  الارب ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۳ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        سم دار. [ س َ ] (نف  مرکب ) زهردار. (آنندراج ). زهردار و سامه  و هر چیز که  در آن  زهر بود و حیوانی  که  دارای  زهرباشد، مانند: عقرب  و مار و جز آن . ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سم دار. [ س ُ ] (نف  مرکب ) حیواناتی  که  دارای  سم  باشند. ذوالحافر و چارپایانی  که  دارای  سم  باشند مانند اسب  و استر و جز آن . (از ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سم شناس . [ س َ ش ِ ] (نف  مرکب ) سم شناسنده . آنکه  انواع  سموم  را شناسد. زهرشناس . (فرهنگ  فارسی  معین ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سم شناسی . [ س َ ش ِ ] (حامص  مرکب ) فن  شناختن  ترکیبات  انواع  سموم  و تداوی  آنها. زهرشناسی . علم  سموم . (فرهنگ  فارسی  معین ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سم السمک .[ س َم ْ مُس ْ س َ م َ ] (ع  اِ مرکب ) رجوع  به  سم  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سم الفار. [ س َم ْ مُل ْ ] (ع  اِ مرکب ) رجوع  به  سم  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ثم  ماذا. [ ث ُم ْ م َ ] (ع  جمله ٔ اسمیه ٔ استفهامی ) سپس  چه ؟ میخواهید چه  نتیجه  بگیرید. مقصود از این  مقدمه  چیست .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        رویین سم . [ س ُ ] (ص  مرکب ) رویینه سم . که  سم  چون  روی  دارد محکم  و سخت .  ||  (اِ مرکب ) اسب . (مجموعه ٔ مترادفات  ص 37). رجوع  به  رویینه سم  و...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سم سم کار. [ س ِ س ِ] (ص  مرکب ) آنکه  در کارها سخت  درنگ  و بطوء بسیار کند. آنکه  کاری  کند و بی علاقگی  کند. (یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سم افکنده . [ س ُ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) افکنده ٔ سم . ستور که  سم  آن  افتاده  باشد.  ||  کنایه  از عاجز و درمانده  از حرکت  و رفتار. (آنندراج...