 
        
            صم 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ṢM 
    
							
    
								
        صم . [ ص ِم م  ](ع  اِ) شیر بیشه .  ||  بلا. (منتهی  الارب ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        صم . [ ص ُم م  ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَصَم ّ و صَمّاء. (منتهی  الارب ) (ترجمان  علامه ٔ جرجانی ). ناشنوایان . کَران . کَرها : زبان بریده  به  کنجی  نشسته  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صم . [ ص َم م  ] (ع  مص ) کر شدن  و نشنیدن . (منتهی  الارب ).  ||  وقولهم  صمت  حصاة بدم ؛ یعنی  کثرت  خون  بحدی  است  که  اگر سنگریزه  را اندازی  شنی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صم  بکم . [ ص ُم ْ مُم ْ ب ُ ] (ع  ص  مرکب ، از اتباع ) از اتباع  است . ج ِ اصم  و ابکم . کران  و گنگان . مأخوذ است  از آیات  18، 171 سوره ٔ بقره : ص...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صم  و بکم . [ ص ُم ْ مُن ْ وَ ب ُ ] (ع  ترکیب  عطفی ، ص  مرکب ) کران  و گنگان . این  هر دو لفظ جمع اصم  و ابکم  است  و استعمال  جمع بجای  مفرد برای  م...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صم بکم  نشستن . [ ص ُم ْ مُم ْ ب ُ ن ِ ش َ ت َ ] (مص  مرکب ) سخت  خاموش  نشستن . رجوع  به  کلمه ٔ فوق  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ثم . [ ث َم م  ] (ع  مص ) گرد کردن . فراهم  آوردن .  ||  پاسپر کردن .  ||  نیکو کردن .  ||  چیزی  به  اصلاح  آوردن .  ||  رُفتن  خانه  و جای . ||  مرم...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ثم . [ ث َم ْ م َ ] (ع  ق ) آنجا. ثَمَّة : هست  احول  را در این  ویرانه  دیرگونه  گونه  نقل  نو که  ثم ّ خیر.مولوی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ثم . [ ث ُم م  ] (ع  اِ) قماش  مشکهای  آب  و آوندها، مالهم  ثم ّ و لا رم ّ. مایملک  ثّما و لا رَمّا، هیچ  ندارند. هیچ  ندارد.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ثم . [ ث ُم ْ م َ ] (ع  حرف  ربط) حرف  عطف  است  برای  مهلت . پس . سپس . باز. پس  از آن .  ||  هم . وَ هم .  ||  ثم  ماذا؛ سپس  چه ؟ نتیجه  چیست ؟
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سم . [ س َ / س ُ / س ِم م  ] (ع  اِ) زهر. (برهان ). زهر قاتل . (آنندراج ) (منتهی  الارب ). زهر. ج ، سموم . (مهذب  الاسماء). السم  هو الذی  فقد المزاج ...