ضریح
نویسه گردانی:
ḌRYḤ
ضریح . [ ض َ ] (ع اِ) گور. (منتهی الارب )(منتخب اللغات ). قبر. قبر بی لحد. گور بی لحد. (مهذب الاسماء) (دهار). مغاکی که در میان گور سازند برای مرده . (منتخب اللغات ). شکاف میان گور یا در یک جانب آن یا بی شکاف * و فی الحدیث : اللحد لنا و الضرح لغیرنا و هو حفر الضریح من غیر لحد. (منتهی الارب ). ضریحة. شکافی که به درازا در میان قبر کنند و مرده در آن نهند برخلاف لحد که به کرانه ٔ قبر و جانب آن است . || خانه ٔ چوبین و مشبک و یا از مس و نقره و جز آن که بر سر قبر امامی یا امام زاده ای سازند. || (ص ) دور. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). بعید.
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ضریح . [ ض ُ رَ ] (اِخ ) نام پدرعُرفجه ٔ صحابی (یا آن به شین است ). (منتهی الارب ).
ضریة. [ ض َ ری ی َ ] (اِخ ) دهی است آباد و قدیم در راه بصره به مکه . (معجم البلدان ).
ضریة. [ ض َ ری ی َ ] (اِخ ) چاهی است و بنام ضریّة بنت نزار نامیده شده است . (معجم البلدان ).
ضریة. [ ض َ ری ی َ ] (اِخ ) گویند زمینی است به نجد میان جدیلة و طخفة که حجاج بصره بدانجا فرودآیند و ذکر آن در ایام و اشعار عرب آمده است . ...
ضریة. [ ض َ ری ی َ ] (اِخ ) گویند دهی است بنی کلاب را میان مکه و بصره ،نزدیکتر به مکه ، و در این مکان بنوسعد و بنوحنظله جنگ را گرد آمدند و ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ذریح . [ ذِرْ ر ] (ع اِ) ذروح . رجوع به ذراح و ذروح و ذراریح شود.
ذریح . [ ذُ رَ ] (اِخ ) حمیری . محدث است . || نام پسر محمدبن مناذر شاعر. (معجم الادباء، چ مارگلیوث ص 107 س 12 و بعد آن ).
ذریح . [ ذَ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است از عرب .
ذریح . [ ذَ ] (ع اِ) پشته ها. هضاب . مفرد آن ذریحه است .