ضم . [ ض َم م
/ ض َ ] (از ع ، مص ) فراهم آوردن چیزی را بچیزی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). فراهم آوردن . (دهار). وا هم آوردن . (تاج المصادر) (زوزنی ). پیوستن : ضم کردن چیزی بچیزی ؛ اضافه کردن . افزودن . فزودن
: قاضی ابوطاهر عبداﷲبن احمد التبانی را با وی ضم کرده شد. (تاریخ بیهقی ص
209).
با بقای تو کامرانی جفت
با مراد تو شادمانی ضم .
مسعودسعد.
درحال بگوش هوش من گفت
وصف تو که با ضمیر شد ضم .
خاقانی .
چشمه ٔ خور بوسه داد خاک درش سایه وار
زاده ٔ خور دید لعل با کمرش کرد ضم .
خاقانی .