اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زم

نویسه گردانی: ZM
زم . [ زَم م ] (ع مص ) بستن . || برداشتن و بلند کردن شتر سر خود را از درد بینی . || بلند کردن مرد سر خود را. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بلند برداشتن سر. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || تکبر کردن و گردنکشی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تکبر کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). || پر کردن مشک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مهار در بینی شتر کردن . (زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || زمام ساختن نعل را. || پیش شدن در رفتن و سخن گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فراپیش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || سر برداشته بردن گرگ بزغاله را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرمت کردن دیوار. || تنگ کردن لباس . || جمع کردن لبان . || تحمل کردن . تاب آوردن . (از دزی ج 1 ص 600). رجوع به همین کتاب شود. || (اِمص ) سکوت . الحدیث : لیس فی امتی رهبانیة و لاسباحة و لا زم . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زم . [ زَ ](اِ) بمعنی سرما باشد که در مقابل گرماست و لهذا ایام سرما را زمستان گویند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). سرما. ضد...
زم . [ زَ / زَم م ] (اِخ ) نام رودخانه ای است و بعضی گویند نام شهری است که این رودخانه از پهلوی آن می گذرد و بدان شهر موسومست . (برهان )...
زم . [ زَ ] (اِخ ) نام چشمه ای است و بعضی چشمه ٔ زمزم را گویند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). نام چاهی در مسجدالحرام که به چاه زمزم معرو...
زم . [ زَ ] (اِخ ) فرشته ای است در دین زردشت . (فرهنگ فارسی معین ).
دقیقه - زَم و دَم هر دو از یک ریشه و برابر آن یا لحظه میباشند - تکی(واحدی) برای سنجشِ زَمان - زَم یک واژه پارسی است. یک زَم = یک دقیقه. هر شصت ت...
رود زم . [ دِ زَ ] (اِخ ) رودخانه ای است مشهور. رودخانه ای است ، و بعضی گفته اند نام شهری است که این رود از پهلوی آن میگذرد. (حاشیه ٔ دیوان...
آمل زم . [ م ُ زَ ] (اِخ ) آمل شط. آمل مَفازه . رجوع به آمل شود.
زم البازنجان .[ زُم ْ مُل ْ زَ / زِ ] (اِخ ) رم بیزنجان . رم بازنجان . جایی در حوالی بیضای فارس که محمدبن واصل از یعقوب لیث شکست سختی دید...
ضم . [ ض ِم م ] (ع اِ) ضِمام . بلای سخت (قال کأنه تصحیف و الصواب بالصاد المهملة). (منتهی الارب ).
ضم . [ ض َم م / ض َ ] (از ع ، مص ) فراهم آوردن چیزی را بچیزی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). فراهم آوردن . (دهار). وا هم آوردن . (تاج المصا...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.