ضن
نویسه گردانی:
ḌN
ضن . [ ض ِن ن ] (ع مص ) ضَنانة. زفت گردیدن و زفتی کردن . (منتهی الارب ). بخیلی کردن . (زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر) (منتخب اللغات ).
واژه های همانند
۲۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
کلک زن . [ ک َ ل َ زَ ] (نف مرکب )آن که کلک زند. کلک زننده . و رجوع به کلک زدن شود.
قلم زن . [ ق َ ل َ زَ ] (نف مرکب ) قلم دست . (آنندراج ). اشاره به نویسنده باشد. (برهان ) : قلم زن که بد کرد با زیردست قلم بهتراو را به شمشیر، ...
کار زن . [رِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امر مربوط به زنان . || هم آغوشی زن . آرامش با زن : به کار زنان تیز بودی برش همی نرم جایی بجستی ...
کاه زن . [ زَ ] (اِ مرکب ) یا کاه زنه . طوری از طناب که بکاه آگنند و بر ستور حمل کنند. (یادداشت مؤلف ).
صنج زن . [ ص َزَ ] (نف مرکب ) سنج زننده . آنکه سنج بر هم کوبد. || چنگ زن . نوازنده ٔ چنگ . رجوع به صناج شود.
فال زن . [ زَ ] (نف مرکب ) فالگیر. فالکباز. فالبین . طالعبین : به پیش زن فال زن برگذشت به مهتر نگه کرد و اندرگذشت . فردوسی .رجوع به فال شود...
شنگ زن . [ ش َ زَ] (اِ) شنگرف (یکی مصحف دیگری است ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کرمی است که کشت و زراعت را خورد و ضایع کند. (برهان ). در مؤی...
تاب زن . [ زَ ] (اِ مرکب ) مؤلف انجمن آرا گوید: بمعنی سیخ کباب نوشته اند، ظن غالب مؤلف آن است که باب زن در اصل لغت تاب زن بوده و به...
تال زن . [ زَ ] (نف مرکب ) نوازنده ٔ تال . (آنندراج ) : دهم نسبت تال زن با صباکه این نافه سایست و آن نغمه سا. ظهوری (از آنندراج ).رجوع به ت...
پتک زن . [ پ ُ زَ ] (نف مرکب ) آهنگر. پتکدار : سر عدو بتن اندر فروبرد بدبوس چنانکه پتک زن اندر زمین بردسندان .فرخی .