اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ضن

نویسه گردانی: ḌN
ضن . [ ض ِن ن ] (ع مص ) ضَنانة. زفت گردیدن و زفتی کردن . (منتهی الارب ). بخیلی کردن . (زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر) (منتخب اللغات ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
درم زن . [ دِ رَ زَ ] (نف مرکب ) درم زننده . زننده ٔ درم . آنکه درم سکه کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضرّاب . (دهار) (مهذب الاسماء) : برگ بنفشه...
دست زن . [ دَ زَ ] (نف مرکب ) دست زننده . رجوع به دست زدن شود. || کسی که دست بر چیزی زند و متوسل به کسی شود. (برهان ). || صاحب طرب و...
رنگ زن . [ رَ زَ ] (نف مرکب ) آنکه رنگ زند. کسی که رنگ کند. رجوع به رنگ کردن شود. || نیرنگ ساز. فریبکار. فریبنده . گول زننده . رجوع به ر...
رزم زن . [ رَ زَ ] (نف مرکب ) جنگجو. (فرهنگ لغات ولف ). جنگ کننده . (آنندراج ). خون ریز در میدان جنگ و بهادر. (ناظم الاطباء). جنگاور. رزمی . (فر...
رقم زن . [ رَ ق َ زَ ] (نف مرکب ) نویسنده . کاتب . محرر. (فرهنگ فارسی معین ). نویسنده و محرر. (آنندراج ). || نقاش . رسام . (فرهنگ فارسی معین )...
راه زن . [ زَ ] (نف مرکب ) رهزن . قاطع طریق که راهبند و رهبند و راهدار و رهدار و رهزن نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). سارق . (یادداشت مؤلف ). قاط...
رای زن . [ زَ ] (نف مرکب ) رای زننده . که رای زند. که اظهار عقیده کند. که طرف شور واقع شود. که با وی شور کنند. که نظر دهدیا از او نظر خواهند...
دغل زن . [ دَ غ َ زَ ] (نف مرکب ) دغاباز و ناراست کار. (آنندراج ). || فاسق و زناکار. || شرور. خائن . حرامزاده . || سکه ٔ قلب زن . (ناظم الاطب...
ده زن . [ دِه ْ زَ ] (اِ مرکب ) زن که از ده باشد. زن روستایی . (یادداشت مؤلف ).
دهل زن . [ دُ هَُ زَ ] (نف مرکب ) آنکه دهل زند. آنکه دهل نوازد. دهل نواز. طبال . (یادداشت مؤلف ). طبال و دف زن و کسی که طبل می نوازد. (ناظم...
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۲۶ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.