ضن ء
نویسه گردانی:
ḌN ʼ
ضن ء. [ ض َن ْءْ / ض ِن ْءْ ] (ع اِ) بسیاری نسل و فرزند (واحد ندارد، مانند نفر). ج ، ضُنوء. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
دستان زن . [ دَ زَ ] (نف مرکب ) دستان زننده . جادو و افسونگر. مکار و حیله باز. (ناظم الاطباء). فریبکار. حیله گر. گربز. || نقال و قصه خوان . || ...
دمبک زن . [ دُ ب َ زَ ] (نف مرکب ) دمبک زننده . نوازنده ٔ دمبک . رجوع به دمبک و تنبک شود.
ژوبین زن . [ زَ ] (نف مرکب ) رجوع به ژوپین زن شود.
ژوپین زن . [ زَ ] (نف مرکب ) آنکه ژوپین افکند. نیزه زن . رجوع به زوبین زن شود : سپه بود بر میمنه چل هزارسواران ژوپین زن ۞ و نیزه دار. فرد...
سبوح زن . [ س ُ / س َب ْ بو زَ ] (نف مرکب ) در ابیات زیر کنایه از ملائکه است : سبوح زنان عرش پایه از نور تو کرده عرش سایه . نظامی .زآه سبوح زن...
رومی زن . [ زَ ] (اِ مرکب ) زنی که از اهل روم باشد. (فرهنگ فارسی معین ).- رومی زن رعنا ؛ کنایه از آفتاب است . (انجمن آرا) (آنندراج ) (از بر...
زبانه زن . [ زَ ن َ / ن ِ زَ ] (نف مرکب ) شعله کش . مشتعل . زبانه کش : و آتش خشم بهرامشاه و مؤیدالدین بر قاعده زبانه زن . (بدایع الازمان ).
زخمه زن . [ زَ م َ / م ِ زَ ] (نف مرکب ) زخمه زننده . نوازنده ٔ سازهایی از قبیل رباب و بربط. ساز زن . رجوع به زخمه زدن شود : زخمه بر ابریشم ...
سیلی زن . [ زَ ] (نف مرکب ) سیلی زننده : گفت سیلی زن سوءالی میکنم پس جوابم گوی و آنگه می زنم .مولوی .
رباب زن . [ رَزَ ] (نف مرکب ) رباب نواز. چنگزن . که رباب را بنوازد. که رباب را بزند: عَوّاد؛ رباب زن . (منتهی الارب ).