اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طرازی

نویسه گردانی: ṬRʼZY
طرازی . [ طِ / طَ ] (ص نسبی ) منسوب به شهر طراز. (سمعانی ) (اقرب الموارد). اهل طراز یا متعلق به آنجا :
همه آزمایش همه پرنمایش
همه پردرایش چو گرگ طرازی .
ابوالطیب المصعبی (از تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ).
کمان بابلیان دیدم و طرازی تیر
که برکشیده شود به ابروان تو ماند.

دقیقی (دیوان ص 99).


بجای باد رفتار اسب تازی
گرفته کم بها اسب طرازی .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


پرستار پنجاه و خادم چهل
طرازی دوصد ریدک دل گسل .

اسدی .


ز خلق خوش توست شرمنده دائم
چه مشک طرازی چه باز حجازی .

سوزنی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
طرازی . [ طِ ] (ص نسبی ) هذه النسبة لمن یستعمل الثیاب المطرزة او یستعملها. (انساب سمعانی ). رقام . مطرز. آنکه علم جامه کند. || جامه ٔ طرازی...
طرازی . [ طِ ] (اِخ ) (الویکنت ) فیلیب (فیلیپ ) ابن نصراﷲبن آنطون بن نصراﷲبن الیاس بن بطرس دی طرازی . بسال 1865 م . در بیروت تولد یافت . وی ...
مدح طرازی . [ م َ طِ / طَ ] (حامص مرکب ) مداحی . عمل مدح طراز. رجوع به مدح طراز شود.
جرجس طرازی . [ ج ِ ج ِ طَرْ را ] (اِخ ) ابن یوسف مقدسی طرازی . وی اصول زبان عربی و سریانی را فرا گرفت و در زبان ایتالیایی زحمتها کشید. از ...
کرشمه طرازی . [ ک ِ رِ م َ / م ِ طِ / طَ ] (حامص مرکب ) عمل کرشمه طراز. کرشمه بازی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرشمه بازی شود.
تراضی . [ ت َ ] (ع مص ) از یکدیگر خشنود شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از همدیگر رضامند و خوشنود شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ازیکدیگر ر...
نبود تعادل ، به هم ریختگی و آشفتگی در روابط و معیار ها...
ترازی بول . [ تْرا / ت ِ] (اِخ ) ۞ ژنرال آتنی که سی تن از حکام خودسر آتن را برانداخت و رژیم دمکراسی را در آتن برقرار ساخت و در سال 388 ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.