طرش
نویسه گردانی:
ṬRŠ
طرش . [ طُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَطْرَش و طَرْشاء. جماعت کران . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ترش کنس . [ ت ُ ک ُ ن ُ ] (اِ مرکب ) ازگیل وحشی (در رامسر و تنکابن و بعضی از نقاط گیلان ). رجوع به ازگیل ، و جنگل شناسی ساعی ص 234 شود.
ترش گیا. [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ مرکب ) ترش گیاه . گیاهی است ترش خصوصاً و هر گیاه ترش را توان گفت عموماً.(برهان ). حماض بری و هر گیاه ترش . (نا...
ترش مزه . [ ت ُ / ت ُ رُ م َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) چیزی که ذائقه احساس ترشی از آن کند. (ناظم الاطباء). لب ترش .
ترش هلو. [ ت ُ / ت ُ رُهَُ ] (اِ مرکب ) نامی است که در رامسر به برقوق دهند. رجوع به برقوق شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
جوش ترش . [ش ِ ت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسید طرطریک . اسیر تارتاریک . اسیدی است که از دارتو (دُردی که از شراب در چلیک باقی ماند) بدست ...
ترش مازو. [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ مرکب ) نامی است که در کتول گرگان به اوری دهند. رجوع به اوری شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ترش مزاج . [ ت ُ / ت ُ رُ م ِ ] (ص مرکب ) گستاخ و ترشخو و سخت . (ناظم الاطباء).
ترش مزگی . [ ت ُ / ت ُ رُ م َ زَ/ زِ ] (حامص مرکب ) ترشی و حموضت . (ناظم الاطباء).
ترش گیاه . [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ مرکب ) ترش گیا. رجوع به همین کلمه شود.
ترش لگام . [ ت ُ / ت ُ رُ ل ِ ] (ص مرکب ) بدلگام و سرکش . رجوع به ترش لگامی و ترش لگامی کردن شود.