اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طمر

نویسه گردانی: ṬMR
طمر. [ طَ ] (ع مص ) پوشیدن در زمین . (منتهی الارب ). پوشیدن . در زیر خاک کردن . (منتخب اللغات ). پنهان کردن . (منتهی الارب ) (دهار) (تاج المصادر). || برجستن . (زوزنی ). برجستن بسوی نشیب یا بسوی هوا. طمار. طمور. (منتهی الارب ). جستن ببالا یا بپائین . || آماس کردن زخم . (منتخب اللغات ). آماسیدن زخم . (منتهی الارب ). || پر کردن مطموره یعنی ته خانه از طعام و جز آن . (منتخب اللغات ). پر کردن مطموره از طعام و جز آن . || طُمِر فی ضریعه (مجهولاً)؛ درد کرد دندان او. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
طمر. [طِ ] (ع اِ) جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). گلیم کهنه غیر صوف . (منتخب اللغات ). چادر کهنه ٔ غیر پشمین . ج ،...
طمر. [ طَ م َ ] (ع مص ) آماسیدن دست . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ).
طمر. [ طِ م ِرر ] (ع ص ) اسب نجیب نیکورو. (منتهی الارب ). اسب جهنده بلند. (دهار). اسب خمیده ۞ . (مهذب الاسماء). اسب درچیده و گرداندام . (م...
طمر. [ طُم ْ م َ ] (ع اِ) بیخ و بن . طمور. (منتهی الارب ). اصل . (منتخب اللغات ). || (اِمص ) غفلت . || نادانی ، گویند: انت فی طمرک الذی کنت...
شاه طمر. [ طَم َ ] (اِ مرکب ) شریان کلان و بزرگ . (ناظم الاطباء).
تمر. [ ت َ / ت ِ ] (ترکی ، اِ) آب مروارید را گویند و آن علتی است که بعضی از مردم را در سن چهل سالگی در چشم بهم می رسد و چشم تاریکی می کن...
تمر. [ ت ِ م ِ ] (اِ) به زبان علمی هند بمعنی تاریکی باشد که در مقابل روشنی است . (برهان ). سانسکریت : تی می را ۞ . (اشیتنگاس بنقل حاشیه ٔ بر...
تمر. [ ت َ م ُ ] (ترکی ، اِ) بزبان ترکی آهن را گویند. (برهان ). بزبان مغولی آهن . (از فرهنگ رشیدی ). مأخوذ از ترکی ۞ آهن .(ناظم الاطباء) بزب...
تمر. [ ت َ ] (ع اِ) خرما. (دهار) (منتهی الارب ) (انجمن آرا) (آنندراج )(ناظم الاطباء). و در عربی خرما را گویند. (برهان ). خرمای خشک . (غیاث اللغ...
تمر. [ ت َ ] (اِ) تمر هندی . رجوع به همین کلمه شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.