اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ظهیر

نویسه گردانی: ẒHYR
ظهیر. [ ظَ ] (ع ص ، اِ) هم پشت . مدد. یار. یاور. مددکار. ظِهرة. ظُهرة. پشتیوان . پشتیبان . یاریگر. کمک . ج ، ظُهَراء. (مهذب الاسماء): و الملائکة بعد ذلک ظهیر. (قرآن 4/66).
بدان منگر ای خواجه گر ظاهری
نبینی همی مرد دین را ظهیر.

ناصرخسرو.


پشت احکام قران بود به شمشیر خدای
بهتر از تیغ سخن را نبود هیچ ظهیر.

ناصرخسرو.


نان پاره ٔ خویشتن بجستم
از شاه ، ظهیر دولت و داد.

مسعودسعد.


ظهیر ملّت و ملک و نصیر دولت و دین
به راستی و سزا بودش از خلیفه خطاب .

مسعودسعد.


عالم عادل مؤید مظفر منصور ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت . (گلستان ). || نیم روز. گرمگاه . ظهیرة. ظُهر. || دردپشت رسیده . مبتلی به پشت درد. || قوی پشت از شتر و جز آن : بعیر ظهیر؛شتر قوی (مذکر و مؤنث در آن یکسان است ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
زحیر خوردن . [ زَخوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غم داشتن . اندوهگین بودن . نگران بودن . دچار سختی و اندوه شدن : یکچند شادکام چریدید شیروارامروز ...
زحیر داشتن . [ زَ ت َ ] (مص مرکب ) غصه داشتن . ناراحتی داشتن . سزاوار کیفر بودن . (کاری ) دارای تبعات و عواقب وخیم بودن : چون صورت حال بشن...
زحیر کشیدن . [ زَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) غم خوردن . اندوهناک بودن . نگرانی داشتن . رنج بردن . فکر کردن . اندوه به دل راه دادن : بهر صورتها...
قطیعه ٔ زهیر. [ ق َ ع َ ی ِ زُ هََ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک حریم بنی طاهر و منسوب است به زهیربن محمد ابیوردی یکی از سران لشکر خراسان . (معج...
زحیر درکشیدن . [ زَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) لب از ناله فرو بستن . ناله و زاری نکردن . خاموش شدن . ترک فریاد و فغان کردن : چند سیلی بر ر...
شیطان بن زهیر. [ ش َ ن ُ ن ُ زُ هََ ] (اِخ ) ابن کلاب بن ربیعة. جدی جاهلی است . اولاد او بطنی از حنظله ، از تمیم ، از عدنانیه هستند. و ابن حزم ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.