عاضد
نویسه گردانی:
ʽAḌD
عاضد. [ ض ِ ] (ع ص ) یاری کننده . (اقرب الموارد). || به جانب ستور رونده . || شتر که بازوی ناقه گیرد و بخواباند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خر که مادیان را از اطراف و جوانب فراهم آرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سهم عاضد؛ تیری که بطرف راست یا چپ نشانه افتد. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
ازد. [ اَ ] (اِخ ) ابن فتح . محدثی کشّی است .
ازد. [ اَ ] (اِخ ) ابن النبیت . ابن عبدربه گوید: انما تزوج اراش بن عمروبن الغوث اخی الازدبن النبیت ، سلامة ابنة انمار. (عقدالفرید ج 3 ص 312).
ازد. [ اَ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است در یمن که جمیع انصار از اولاد اویند و پدرش غوث نام داشت واو را ازد شنوءة و ازد عمان و ازدالسراة نیز گویند....
ازد. [ اَ ](اِخ ) نام قبیله ای از قبایل ده گانه ٔ عرب . (سمعانی ).نام قبیله ای از عرب و اشعار این قبیله را ابوسعید بکری گرد کرده است . (ابن ...
قاضی عضد. [ ع َ ض ُ ] (اِخ ) (عضدالدین ایجی ) عبدالرحمان بن احمدبن عبدالغفار. امام علامه ٔ محقق مدقق شیرازی شافعی . وی به سال 700 یا 701 هَ ...
جلال عضد. [ ج َ ع َ ض ُ ] (اِخ ) سید ... از شاعران است که در یزدبوزارت آل مظفر اشتغال داشت . دیوان او گویند چهارهزار بیت است . پدرش سید عضد و...
ازد شنوة. [ اَ دِ ش َ ن ُوْ وَ ](اِخ ) اَزدِ شَنوءة. رجوع به اَزد و شَنُوَّة شود.
ازد عمان . [اَ دِ ع ُ ] (اِخ ) قبیله ای از اَزْد که در عمان بودند: ان ّ ازدَ عمان ملاحون . (عیون الاخبار ج 4 ص 202).لازدِ عمان بن المهلب بَزو...
ازد شنوءة. [ اَ دِ ش َ ءَ ] (اِخ ) اَزدِ شَنُوَّة. رجوع به اَزد و شَنوءة، و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 273 شود.
جلال الدین عضد. [ ج َ لُدْ د ع َ ض ُ ] (اِخ ) رجوع به جلال عضد شود.