عامد
نویسه گردانی:
ʽAMD
عامد. [ م ِ ] (ع ص ) قصدکننده . آهنگ کننده . (اقرب الموارد) (المنجد).
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
عمد. [ ع ُ م ُدد ] (ع ص ) جوان پر از جوانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و مؤنث آن عُمدّة میگردد. (از اقرب الموارد).
عمد. [ع َ ] (اِخ ) رودباری است در حضرموت . (منتهی الارب ).
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اینگ (سنسکریت: اینگیتَ)
ژَندا (سنسکریت)
آمد. [ م َ ] (مص مرخم ،اِمص ) اسم مصدر یا مصدر مرخّم آمدن . ایاب . مَجی ٔ.- آمد و رفت ؛ رفت و آمد. ایاب و ذهاب .- بدآمد ؛ ضجرت . کراهت .- || ...
آمد. [ م َ ] (مص مرخم ، اِمص ) اقبال . روی کردن بخت . مقابل ادبار: دیدن روباه در سفر آمددارد. || خجستگی . میمونی . میمنت . مقابل نیامد: سرکه ...
آمد. [ م ِ ] (ع ص ) پر از خیر یا شرّ. بسیارخیر یا بسیارشر. || کشتی پر از بار. (منتهی الارب ). || کشتی تهی . (مهذب الاسماء).
آمد. [م ِ ] ۞ (اِخ ) ۞ نام شهری قدیم و مستحکم در شمال بین النّهرین ، و آن با سنگهای سیاه بنا شده و شط دجله آن را چون هلالی احاطه کرد...
کل امد. [ کْل ِ / ک ِ ل ِ اُ م ِ ] (اِخ ) ۞ کلئومد. نام یکی از مورخان باستانی . رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2010 شود.
یاد آمدن. [ م َ دَ] (مص مرکب ) بازدانستن چیزی که فراموش شده باشد. (از آنندراج ). به خاطر آمدن . به ذهن خطور کردن . به حافظه گذشتن . به خاطر گذشتن . مت...