اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عبث

نویسه گردانی: ʽBṮ
عبث . [ ع َ ب َ ](ع ص ، اِ) هزل . (اقرب الموارد). هرز. (منتهی الارب ). || (مص ) کاری کردن که فایده آن معلوم نباشد یا فاعل آن را غرض درستی نبود. (اقرب الموارد).
- عبث گفتن ؛ بی معنی و لاطائل حرف زدن . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عبس . [ ع َب َ ] (اِخ ) ابن رفاعةبن الحارث . جدی جاهلی است و عباس بن مرداس السلمی از نسل اوست . (از الاعلام زرکلی ).
عابس . [ ب ِ ] (ع ص ) ترشروی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عابس . [ ب ِ ] (اِخ ) نام شمشیرعبدالرحمان بن سلیم کلبی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
عابس . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سعید المرادی . قاضی و ازوالیان و پیشوایان بود. مسلمةبن مخلد به سال 49 هَ . ق . وی را شرطگی مصر سپس ولایت دریا داد...
ابس . [ اَ ] (ع مص ) سرزنش کردن . خوار کردن . شکستن کسی را. خوار شمردن . خرد و حقیر پنداشتن . || درشتی کردن . (زوزنی ). || ترساندن . || بند...
ابس . [ اَ ] (ع اِ) قحط. || جای درشت . || سنگ پشت نر.
ابس . [ اِ ] (ع اِ) اصل بد. || جای درشت .
ابص . [ اَ ] (ع مص ) شاد شدن و نشاط نمودن .
آبس . [ ب ِ ] (اِخ ) در شرفنامه مسطور است که نام شهری است . (از فرهنگ شعوری ). و ممکن است تصحیف ابسس (صورتی از افسس ) باشد. ۞ رجوع به ا...
عبس آباد. [ ع َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رشخوار بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه . واقع در 65هزارگزی شمال باختری رشخوار و 20هزارگزی جنوب ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.