 
        
            عثمان 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʽṮMAN 
    
							
    
								
        عثمان . [ ع ُ ] (اِخ ) ابن  علی بن  ابی بکربن  علی  الجبلجیوی  (یا جبلجیلوی ) کوه  گلوئی  ملقب  به  بهاالدین مکنی  به  ابوالمحاسن . قاضی  شیراز است  از عزالدین  جماعة حدیث  شنید مولدش  قبل  از قرن  هفتم  هجری  است . نزد لسان الدین  نوح بن  محمد سمنانی  و خطیب  شمس الدین  مظفربن  محمد خطیبی  خلخالی  فقه  آموخت . وی  مفتی  مذاهب  اربعة بود قضاء فارس  و نواحی  آن  را یافت  و در مدرسه  عضدیه  درس  میگفت  در تبریز با علاءالدین  طاوسی  و فخرالدین  جالردی  و شرف الدین  طیبی  و شمس خطیبی  سابق الذکر مصاحبت  کرد. از کتب  اوست : بیان  الفتاوی  فی  شرح  الحاوی ، شرح  الشامل  الصغیر لابن  المفسر، شرح  المنظومة فی  الفرائض ، الرسالة البالغة فی  الاجتهاد، ایجاز المختصر لابن  الحاجب ، و او راست : اساتید عالیه . وی  به  سال  782 هَ . ق . به  شیراز درگذشت . (از شدالازار ص  361 و حاشیه ٔ آن ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۰۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چراغ  آسمان . [ چ َ / چ ِ غ ِ س ْ / س ِ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) چراغ  آسمانی . کنایه  از آفتاب . (آنندراج ). آفتاب . (ناظم  الاطباء). چراغ  جهانتا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        آسمان نوردی . [ س ْ / س ِ مان ْ، ن َ وَ ] (حامص  مرکب ) هواپیمائی . هوانوردی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        آسمان غرغره . [ غ ُ غ ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آسمان غُرّش . آسمان غُرُنْبه . آسمان غُرّه . تندر. رعد. سختو. بختو. کنور.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        گریه ٔ آسمان . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) کنایه  از باران  : گرستند از گریه جویی  روان بیاید مگر گریه ٔ آسمان .سعدی  (بوستان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر آسمان جونی . [ ح َ ج َ رِ ] (ترکیب  وصفی ، اِ مرکب ) نوعی  سنگ  برنگ  آسمانی . (نزهة القلوب  حمداﷲ مستوفی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        گل  صدبرگ  آسمان . [ گ ُ ل ِ ص َ ب َ گ ِ س ْ / س ِ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) کنایه  از آفتاب  است . (برهان ) (انجمن  آرا) (آنندراج ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        قائم  پنجم  آسمان . [ ءِ م ِ پ َ ج ُ س ِ ] (اِخ ) کنایه  از کوکب  مریخ  است  که  والی  سپهر پنجم  باشد. (برهان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        قایم  پنجم  آسمان . [ ی ِ م ِ پ َ ج ُ س ِ ] (اِخ ) کنایه  از کوکب  مریخ  است  که  والی  سپهر پنجم  باشد. (برهان ).