اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عرق

نویسه گردانی: ʽRQ
عرق . [ ع َ ] (ع اِ) استخوان که گوشت از وی رندیده و خورده باشند. (منتهی الارب ). استخوانی که گوشت از وی باز کرده باشند. (غیاث اللغات ). استخوانی که قسمت اعظم گوشت لخم آن را گرفته باشند و پاره های گوشت نازک و لذیذ بر آن مانده باشد. (از اقرب الموارد). ج ، عِراق ، و نیز عُراق به ضم به طور نادر آمده است ، چه جمع بر وزن فُعال جز کلمه ای چند در لغت عرب به کار نرفته است و از آن جمله است : تُؤام ، ج ِ توام . رُباب ، ج رُبَّی . ظؤار، ج ظئر. عُراق ، ج ِ عرق . رُخال ، ج ِ رخِل . و فُرار، ج ِ فَریر. و برخی چند کلمه ٔ دیگر بر آن افزوده اند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و یا اینکه عرق استخوان با گوشت است ، وعراق استخوانی است که گوشت از وی رندیده و خورده باشند و یا هر دو لفظ جهت هر دو معنی است ، و از آن جمله است حدیث «تناول النبی (ص ) عرقا ثم صلی و لم یتوضاء». (از منتهی الارب ). || راه پاسپرده و مسلوک . (منتهی الارب ). راهی که مردم آن را بپیمایند تا واضح و آشکار گردد. (از اقرب الموارد). || بوریا از برگ خرما بافته که هنوز زنبیل نساخته باشند. و یا زنبیل از برگ خرما. (منتهی الارب ). سفیفه ای که از «خوص » و غیره بافته باشند و هنوز آن را «زبیل » نکرده اند. و یا خود زبیل . و گویند پانزده صاع گنجایش دارد. (از اقرب الموارد). عَرَق . رجوع به عرق شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
عرق المدنی . [ ع ِ قُل ْ م َ دَ ] (ع اِ مرکب ) عرق مدنی ، مرضی است . رشته . پیوک (در تداول مردم جنوب ایران ). رجوع به عرق مدنی و نیز رجوع ...
عرق النسا. [ ع ِ قُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) نام رگی است که از سرین تا شتالنگ آمده و علت دردی که در رگ مذکور بهم رسد آن را نیز عرق النسا ...
عرق راندن . [ ع َ رَ دَ ] (مص مرکب ) شرمنده شدن . (از آنندراج ). عرق ریختن . || سعی در کاری کردن . (از آنندراج ) : به حیرتم که قدم سودگان د...
عرق ریختن . [ ع َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بسیار خوی کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). خوی از چهره چکیدن . || شرمنده شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) ...
عرق خوردن . [ ع َ رَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) نوشیدن عرق . (فرهنگ فارسی معین ). نوشیدن باده . خوردن می : گه عرق خوردم و گه بنگ زدم تا...
عرق کشیدن . [ ع َ رَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) عرق گرفتن .
عرق گرفتن . [ ع َ رَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) با قرع و انبیق ، عطر یا جوهر گیاهی را گرفتن ، چنانکه از بیدمشک و کاسنی و شاه تره و غیره . || مر...
عرق الزبیب . [ ع ِ قُزْ زَ ] (ع اِ مرکب ) مویز آب است . (مخزن الادویه ).
عِ ، قُ، مَ ، یَ. بیماری شبیه به میخچه در پای انسان (اصول کافی جلد دوم باب آنچه مدعی دروغین امامت را از مدعی راستین جدا می کند، حدیث 10)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۱۰ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.