عسک
نویسه گردانی:
ʽSK
عسک . [ ع َ س َ ] (ع مص ) چسبیدن و لازم شدن . (از منتهی الارب ). ملازم گشتن و ملتصق شدن به چیزی . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
اسک . [ اِ ] (اِخ ) ۞ نام یک رشته از انهار در کشورهای انگلستان و اسکاتلند و ایرلاند.
عثک . [ ع َ ث َ / ع ُ ث َ / ع ُ ث ُ ] (ع اِ)ریشه های درخت خرما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
به فتح س. آس کوچک، دست آس به گویش کازرونی(ع.ش)
اصک . [ اَ ص ُک ک ] (ع اِ) ج ِ صَک ّ. (قطر المحیط) (منتهی الارب ). رجوع به صَک ّ (معرب چک ) شود.
اصک . [ اَ ص َک ک ] (ع ص ) رجل اصک ؛ مرد سست زانو و سست پی پاشنه که در رفتن زانوی وی بر هم خورد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (قطر الم...
اصک . [ اِ ص ِ ] (اِخ ) ۞ معرب اسک . مرکز بلاد اسلاوهای اتریش است و آن شهر دژمانندی است واقع بر ساحل نهر دراوه نزدیک تلاقی آن به تونه ، ...
چشمه ٔ معدنی اسک . [ چ َ م َ ی ِ م َ دَ ی ِ اِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از جلگه دینه تقریبا سه هزار قدم که پایین می آیند بدر بند ...