اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عسود

نویسه گردانی: ʽSWD
عسود. [ ع ِس ْ وَدد ] (ع اِ) کربسه ٔ نر.(منتهی الارب ). چلپاسه ٔ نر. (ناظم الاطباء). نر و عضرفوط از کربسه و عظاء، و گویند دساس و کرمی خبیث است که در استخوانها یافت شود. (از اقرب الموارد). || مار. (منتهی الارب ). حیة. (اقرب الموارد). || (ص ) درشت و توانا و استوار از مردم و جز آن . (منتهی الارب ). قوی و شدید. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سریع مکنی به ابوعبداﷲ. صحابی است .
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سعید. وی از جانب یزیدبن معاویه به سیستان رفت در آخر سنه ٔ 62 هَ . ق . و چند روزی ببود. (تاریخ سیستان ص 103).
اسود. [ اَ وَ] (اِخ ) ابن شعوب . یکی از مشرکین که در وقعه ٔ بدر شرکت داشت . رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 149 و واقدی ص 268 شود. در ابن هشا...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عامر معروف به شاذان . رجوع به شاذان و مناقب الامام احمدبن حنبل ص 85 شود.
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن . محدث است . وی از پدر خود از جد خویش آرد که گفت رسول اﷲ (ص ) فرمود: «ماخلق اﷲ دابةً اکرم من النعجة» و ذل...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عبدالاسد المخزومی . وی بدست حمزةبن عبدالمطلب در یوم بدر کشته شد. (امتاع الاسماع ج 1 صص 84-85).
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عبدشمس بن مالک . رجوع به اسودبن شعوب شود.
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عبدیغوث بن وهب بن عبدمناف بن زهره . وی پسرخال حضرت رسول (ص ) و از جمله ٔ کسانی است که به استهزا و جور و جفای آن...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عفان . مؤلف مجمل التواریخ والقصص در ترجمه ٔ حسان بن تبع گوید: از دست جذیمةالابرش ، ملکی بود به یمامه ، نام او عملو...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن علقمةبن حارث . یکی از بزرگان یمن . رجوع به البیان و التبیین چ سندوبی ج 3 ص 248 شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۹ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.