عصود
نویسه گردانی:
ʽṢWD
عصود. [ ع ِ ص َوْ وَ ] (ع ص ) زن باریک اندام . || (اِ) رکب فلان عصوده ؛ یعنی او بر سر خود رفت . (از منتهی الارب ). یعنی او به رای و نظر خود عمل کرد. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ )ابن منذربن نعمان بن امروءالقیس . یکی از ملوک حیره معروف به آل نصر یا آل لخم معاصر فیروزبن یزدجرد تا قباد. رجوع به آل...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن موسی بن اسحاق انصاری . قاضی و محدث . متوفی بسال 329 هَ . ق . (اخبار الراضی باﷲ و المتقی باﷲ (الاوراق ) چ هیورث . د...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن هلال مکنی به ابومسلم . تابعی است .
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن یزیدبن قیس بن عبداﷲ مکنی به ابوعمرو نخعی برادرزاده ٔ علقمةبن قیس ، یکی از مشاهیر تابعین و قدمای فقها و زهاد و از ...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن یعفربن قیس الدارمی مکنی به ابونهشل . شاعر جاهلی از سادات تمیم و از مردم عراق است . وی فصیح و نیکوسخن بود و مش...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) سلیم . او راست : شرطی ، که در اسکندریه بسال 1898 م . بطبع رسیده . (معجم المطبوعات ).
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) شوذب الخارجی . رجوع به شوذب و فهرست عقدالفرید شود.
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) عنسی . رجوع به اسودبن کعب شود.
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) غندجانی ، حسن بن احمد مکنی به ابومحمد. رجوع به حسن بن احمد مکنی به ابومحمد اعرابی و رجوع به معجم الادباء ج 3 ص 22 ...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) لخمی . وی اسودبن منذر اول ، ابن امروءالقیس بن عمرو لخمی از ملوک عراق بجاهلیت است . او پس از پدر به ولایت رسید و جنگه...