اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عقول

نویسه گردانی: ʽQWL
عقول . [ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَقل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خردها. دانشها. هوشها. رجوع به عقل شود :
گفتم محاط باشد معقول عین او
گفتا بر او محیط نباشد عقول اگر.

ناصرخسرو.


لفظی ز تو وز عقول یک خیل
رمزی ز تو وز فحول یک رم .

خاقانی .


عقول حکایت آن معقول و مقبول ندارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 412).
خویشتن را مسخ کردی زین سفول
زآن وجودی که بد آن رشک عقول .

مولوی .


تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق
جائی دلم برفت که حیران شود عقول .

سعدی .


- ارباب عقول ؛ مردمان صاحب عقل و دانش . (ناظم الاطباء).
- اهل عقول ؛ عاقلان . خردمندان . (فرهنگ فارسی معین ).
- || فیلسوفان . حکما. (فرهنگ فارسی معین ).
- ناقص عقول ؛ ناقص خرد :
که پیش صنم پیر ناقص عقول
بسی گفت وقولش نیامد قبول .

سعدی .


|| در اصطلاح فلاسفه ، فرشتگان و ملکها، چه نزد حکما مقرر است که حق تعالی اول یک فرشته پیدا کرد، پس آن فرشته یک فرشته ٔ دیگر و یک آسمان پیدا کرد. و بهمین ترتیب ده فرشته و نه آسمان پیدا شدند که آنان را عقول عشره گویند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ).رجوع به عقول عشرة شود.
- عقول زواهر ؛ در اصطلاح اشراقیان ، عقول طولیه است . (از فرهنگ علوم عقلی ). رجوع به عقول عشرة در ردیف خود شود.
- عقول ساذجة ؛ عقول ابلهان و اطفال . (فرهنگ علوم عقلی ).
- عقول عالیه ؛ عقول طولیه است . (فرهنگ علوم عقلی ). رجوع به عقول عشرة در ردیف خود شود.
- عقول فعاله ؛ صدرالدین شیرازی گوید تمام عقول فعالند و اشعه ٔنور الهی اند. بنابراین کلمه ٔ عقل فعال کلمه ٔ عامی است که شامل تمام عقول طولیه میشود لکن از نظر جهان جسمانی عقل فعال عقل دهم است که مستقیماً به جهان کون و فساد و عقول و نفوس انسانی فیض دهد. (فرهنگ علوم عقلی از رسائل صدرا).
- عقول قادسه و قدسیه در اصطلاح فلسفه ٔ اشراق ؛ عقول مجرده و قاهره است . (از فرهنگ علوم عقلی ).
- عقول متکافئة ؛ درعرض عقول طولیه ٔ مترتبه ، عقولی دیگر پدید آمده اند که آنها را عقول عرضیه ٔ متکافئه نامند از آن جهت که ترتب علی و معلولی میان آنها برقرار نیست و گمان کرده اند که مراد افلاطون از ارباب انواع همان عقول متکافئه ٔ عرضیه است . (از فرهنگ علوم عقلی ). و رجوع به انوار عرضیه و انوار متکافئه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عقول . [ ع َ ] (ع ص ) خردمند و فهم کننده چیزی را. (منتهی الارب ). درک کننده و دریابنده امور را. (از اقرب الموارد). || داروی قابض . (منتهی الا...
عقول . [ ع ُ ] (ع مص ) بر کوه برآمدن آهو و پناه جستن به آن . عَقل . و رجوع به عقل شود. || پناه جستن به کسی . (از منتهی الارب ) (از اقرب ...
ناقص عقول . [ ق ِ ع ُ ] (ص مرکب ) ناقص عقل : که پیش صنم پیر ناقص عقول بسی گفت و قولش نیامد قبول . سعدی .رجوع به ناقص عقل شود.
عقول اولی . [ ع ُ ل ِ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از عقول عشره که حق تعالی اول از همه عالم آن ده فرشتگان را پیدا ساخت ، و این قول...
عقول عشرة. [ ع ُ ل ِ ع َ ش َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) عقلهای دهگانه . ده فرشتگان ، چه نزد اکثر حکماهمگی ده فرشته اند، که اول حق تعالی یک ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
(نگارش پارسی: آگول)گیاهی پر از تیغ و سبز که یکی از خوراک های شتر می باشد و شتر به آسانی آن را می خورد در سرزمین های خشک و جنوب ایران روییده می شود. گ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
عاقول . (ع اِ) معظم دریا یا موج آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || اطراف وادی و نهر. (اقرب الموارد). || رودبار کژ. (منتهی ا...
عاقول . (اِخ ) شهری است در مغرب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.