علود
نویسه گردانی:
ʽLWD
علود. [ ع ِل ْ وَدد ] (ع ص ) دراز و بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کبیر. (از اقرب الموارد): رجل علودالعنق ؛ مرد درازگردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رجل علود؛ سخت و قسی . || مسن و سخت ، و یا غلیظ و ضخیم . رجوع به عَلود شود. || بزرگ و سالخورده . (از لسان العرب ). || مهتر استواررای باوقار. (منتهی الارب ). مهتر رزین و باوقار. (از اقرب الموارد). مهتر رزین و بزرگ و ثخین . (از لسان العرب ).
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
می آلود. [ م َ / م ِ ] (ن مف مرکب ) می آلوده . آلوده به شراب : عیبم بپوش زنهار ای خرقه ٔ می آلودکان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد. حافظ.حافظ به...
عرق آلود. [ ع َ رَ ] (ن مف مرکب ) پوشیده شده از خوی و عرق . (ناظم الاطباء). آنکه عرق کرده باشد. (آنندراج ). آلوده به عرق . خوی آلوده : ای ب...
آب آلود. (ن مف مرکب ) آلوده به آب. آب آغشت، آغشته به آب، خیس، نمناک، خیس خورده، تر، آب کشیده، نمور، پرآب.
آلوده به وهم و خیال؛ غیر واقعی
نفت آلود. [ ن َ ] (ن مف مرکب ) به نفت آلوده . نفتی .
نمک آلود. [ ن َ م َ ] (ن مف مرکب ) نمک آلوده .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
شرم آلود. [ ش َ ] (ن مف مرکب ) شرمنده و شرمگین و خجل و شرمنده روی . (ناظم الاطباء) : روی شرم آلود او زیور نمی گیرد به خودشبنم بیگانه را ره ن...
خوی آلود.[ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (ن مف مرکب ) عرق آلود. خیس از عرق . عرقدار. خوی آلوده . (یادداشت مؤلف ).
خیم آلود. (ن مف مرکب ) آلوده به خیم . قی آلود. (یادداشت مؤلف ). || چرکدار. چرک . کثافت دار. (یادداشت مؤلف ).