اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عمة

نویسه گردانی: ʽM
عمة. [ ع َم ْ م َ ] (ع اِ) مؤنث عَم ّ. خواهر پدر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، عَمّات . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به عَمّت و عَمّه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
امة. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام چند تن از زنان صحابی است . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 16 و خیرات حسان ج 1 ص 33 شود.
عامة. [ م م َ ] (ع اِ) مردم بی علم و فرومایه . || هر چیز که شامل همه گردد و عمومیت داشته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چوبهای...
این واژه به معنی خواهر پدر، عربی نیست و در سنسکریت امبا ámbâ (مادر، زن خوب) که امبه ámba و ámbe نیز خوانده شده و درجنوب هند اما ámmâ گفته می شده و در ...
عمامه، دستار. بم شهری است با هوایی تندرست. در شهرستان وی حصاری محکم است و از جیرفت مهم¬تر است. و در وی سه مزگت (مسجد) جامع است: یکی خوارج را و یکی مسل...
عامه . [ م ِه ْ ] (ع ص ) سرگشته در گمراهی . متردد درراه و منازعت . ج ، عُمّه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
امه . [ اَم ْه ْ ] (ع مص ) ۞ پیمان کردن . (از شرح قاموس ). عهد کردن و پیمان نمودن . (از منتهی الارب ). امه الرجل امهاً (از باب نصر)؛ عهد کر...
امه . [ اَ م َه ْ ] ۞ (ع مص ) فراموش کردن . (از منتهی الارب ) (از شرح قاموس ) (از ناظم الاطباء). || (حامص ) فراموشی . و از آنست در قرأت بع...
امه . [ اُ م ِ ] (اِخ ) ۞ ازشخصیتهای داستان معروف ادیسه ۞ است ، و خدمتگزار باوفا و سرپرست دسته های اولیس ۞ بود. رجوع به لاروس شود.
آمه . [ م َ / م ِ ] (اِ) ظرف که در آن سیاهی کنند نوشتن را. دوات . دویت . خوالستان . خوالسته . مِحْبَره . سیاهی دان : ای ترا تنبک آمه نی خامه...
آمه . [ آم ْ م َ ] (ع ص ) شکستگی سر که میان او و میان دماغ پوستکی تُنُک ماند. (السامی فی الاسامی ). مأمومه .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.