عنق
نویسه گردانی:
ʽNQ
عنق . [ ] (ع اِ) از عیوبی است که اسب را عارض شود، و آن ورم و انتفاخی است به اندازه ٔ یک انار و یا کوچکتر از آن که در پائین خاصره ٔ او پدید آید. عنق عیبی است فاحش و علاج پذیر نباشد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 27).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
عنق . [ ع َ ن َ ] (ع مص ) دراز و سطبر گشتن گردن . (از اقرب الموارد).
عنق . [ ع َ ن َ ] (ع اِمص ) درازی گردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درازی و سطبری گردن . (از اقرب الموارد). || نوعی از رفتار ...
عنق . [ ع ُ ن ُ ] (ع اِ) گردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فاصله ٔ بین سر و بدن . (از اقرب الموارد). بصورت مذکر و مؤنث به کار ...
عنق . [ ع ُ ] (ع اِ) گردن . ۞ (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عُنُق شود.
عنق . [ ع ُ ن َ ] (ع اِ) گردن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || به معانی دیگر عُنُق . (از منتهی الارب ). رجوع به عُنُق ...
عوج عنق . [ ج ِ ع ُ ن ُ ] (اِخ ) همان عوج بن عنق است که گاهی بصورت اضافه ٔ بنوت خوانده می شود : نیکبختان بخورند و غم دنیا نخورندکه نه بر...
عوج ابن عوق در تداول فارسیزبانان به عوج بن عُنُق مشهور است نام مردی افسانهای است. افسانهها دربارهٔ او در افسانهها آمده که او در منزل آدم زاده شد و...
انق . [ اِ ن َ ] (ق ) اینک . (ناظم الاطباء). اینک ، که اشاره به حاضر و زبان ترکستانی است . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 138 الف ).
انق . [ اَ ن َ ] (ع اِ) شادی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گیاه . (منتهی الارب ). گیاه و کلأ. (ناظم الاطباء).
انق . [ اَ ن َ ] (ع مص ) افزون شدن نیکویی چیزی . (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || شادمان گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). شاد شد...