عوس
نویسه گردانی:
ʽWS
عوس . [ ع َ وَ ] (ع مص )درآمدن کنج دهن وقت خنده و جز آن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). داخل شدن گونه های شخص بطوری که گودال مانندی در آن ایجاد شود، و این وضع غالباً هنگام خندیدن پدید آید. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اوس . [ اَ ] (اِ) امید. || (حامص ) امیدواری . رجا. || (مص ) خرامیدن . || سبقت گرفتن . (برهان ) (ناظم الاطباء).
اوس . (رومی ، اِ) امیر و بزرگ . (برهان ) (ناظم الاطباء).
اوس . (اِخ ) نام یکی از شهرهای فرغانه . (یادداشت مؤلف ) : به اوس و اوزجند از تو خبر شدکه ساده شکّری ّ و ناب قندی .سوزنی .
اوس . [ اَ ] (اِخ ) ابن ثابت بن المنذربن حرام انصاری یکی از صحابیان است که در عقبه ٔ ثانی و بدر حضور داشت و در وقعه ٔ احدسوم هجری برابر 6...
اوس . [ اَ ] (اِخ ) ابن حارثةبن ثعلبةبن عمرو مزیقیأبن عامرماءالسمأبن حارثة الغطریف بن امرؤ القیس البطریق بن ثعلبةبن مازن بن ازد. نام قبیل...
اوس . [ اَ ] (اِخ ) ابن حجربن مالک تمیمی شاعری است از تمیمیان در دوره ٔ جاهلیت که عمری طولانی داشت ولی اسلام را ادراک نکرد. در اشعار وی...
اوس . [ اَ ] (اِخ ) ابن قلام از بقایای عمالقه در جاهلیت است . شاپور دوم شاهنشاه ایران او را بر حیره و منضمات آن پس از وفات عمرو لخمی دوم...
عوث . [ ع َ ] (ع مص )برگردانیدن کسی را از امر، چندان که متحیر گردد. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
عووص . [ ع َ ] (ع ص )گوسفند که شیر ندهد هرچند کوشش کنند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
قصر اوس . [ ق َ رِ اَ ] (اِخ ) در بصره است ، و به اوس بن ثعلبةبن زفر که در زمان امویان حاکم خراسان بود منسوب است . (معجم البلدان ).