اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غثاء

نویسه گردانی: ḠṮAʼ
غثاء. [ غ ُ ] (ع اِ) غُثّاء. آب آورد. کفک . || تباه و پوسیده از برگ درخت به کفک سیل آلوده و خراب شده . ج ، اَغثاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). در تاج العروس غثاء را چنین شرح داده : «القمش و الزبد (و القذر) و الهالک و البالی (او الهالک البالی ) من ورق الشجر المخالط السیل اذا جری ». کف . زبد. غُثّاء. (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رودآورد؛ یعنی خاشاک سر آب . (دهار). خاشه . خاشه بر سر آب : و شاه برفراز او چون بچه ٔ عنقا در قلال جبال ، و چون غثا در افواج امواج دریا متحیر و متفکر. (سندبادنامه ص 58).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قصا. [ ق َ ] (ع اِ) پیشگاه فراخ سرای . (منتهی الارب ). فناء الدار. (اقرب الموارد). || نسب دور و بعید. || کرانه و ناحیه . (اقرب الموارد) (م...
قصا. [ ق ُ ] (ع ص ، اِ) گویا جمع اقصی است ، چون صُفَر ج ِ اصفر و اُخَر ج ِ آخر. (معجم البلدان ).
قصا. [ ق ُ ] (اِخ ) نام پشته ای است در یمن . (معجم البلدان ).
قصاً. [ ق َ صَن ْ ] (ع مص ) دورگردیدن . || کرانه گزیدن . قصو. قصاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قصاء و قصو شود.
قثع. [ ق ُ ] (ع اِ) کرنای . بوق . و این تصحیف قُبع و قُنع نیست . (منتهی الارب ).
قسا. [ ق َ ] (ع مص ) سخت شدن . (برهان ). || سخت دل شدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به قساء و قساوه و قساءة شود.
قسا. [ ق َ ] (معرب ، اِ) ۞ نام داروئی است که آن را سلیخه گویند، و آن پوست درختی است . (برهان ) (ناظم الاطباء). سلیخه است . (تحفه ٔ حکیم ...
قسا. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است در عالیه ، و ابن احمر در اشعار خود از آن یاد کرده است . و گویند قسا دهی است در مصر و جامه ٔ قسی که پیغمبر آن را ...
قصع. [ ق ُ ص َ ] (ع اِ) ج ِ قُصْعة. (منتهی الارب ). رجوع به قُصْعة شود.
قصع.[ ق َ ص ِ ] (ع ص ) ریزه و خرد: غلام قَصِع؛ کودک ریزه ٔخرد. (منتهی الارب ). بطی ءالشّباب . (اقرب الموارد).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.