اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غزم

نویسه گردانی: ḠZM
غزم . [ غ ُ ] (اِ) هیبت و خشم و قهر و کینه . (برهان قاطع) (آنندراج ). غژم . (برهان قاطع). رجوع به غزم شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
غذم . [ غ َ ] (ع مص ) به یکبار مال نیکو دادن کسی را: غذم له من ماله غذماً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غذم له من ماله ، به معنی غثم . (اق...
غذم . [ غ َ ذَ ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن گیاه که از میان کشت برکشند. (مهذب الاسماء). نبت ، و انشد الجوهری للقطامی :...
غذم . [ غ ُ ذَ ] (ع اِ) ج ِ غُذْمَة. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). رجوع به غذمة شود.
غذم . [ غ َ ذَ ] (ع اِ) ج ِ غَذَمَة. (اقرب الموارد). رجوع به غَذَمَة شود.
غذم . [ غ ُ ذَ ] (ع ص )شخص پرخوری که همه چیز میخورد. (اقرب الموارد). الاکول یأکل کل شی ٔ مع نهمة. (تاج العروس ). || (اِ) نوعی از گیاه تر...
غذم . [ غ ُ ذُ ] (اِخ ) (ذو...) ذوغذم موضعی از نواحی مدینه است . ابراهیم بن هرمة گوید:ما بالدیار التی کلَّمت َمن صمم لوکلَّمتک و ما بالعهد من ...
قزم . [ ق َ زَ ] (ع ص ، اِ) مردم فرومایه . (منتهی الارب ). مردم رذل . (اقرب الموارد). واحد و جمع و مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گاهی مثنی ...
قزم . [ ق َ ] (ع مص ) عیب کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قزمه قزماً؛ عابه . (اقرب الموارد).
قزم . [ ق َ زِ ] (ع ص ) مرد فرومایه . (منتهی الارب ). صغیرجثه ٔ لئیم . (اقرب الموارد). || شتر هیچکاره . (منتهی الارب ). و رجوع به قَزَم و قُز...
قزم . [ ق ُ زُ ] (ع ص ) مرد فرومایه . (منتهی الارب ). گویند: رجل قُزُم . (اقرب الموارد). || شتر هیچکاره . (منتهی الارب ). رجوع به قَزِم شود....
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.