قزم
نویسه گردانی:
QZM
قزم . [ ق ُ زُ ] (ع ص ) مرد فرومایه . (منتهی الارب ). گویند: رجل قُزُم . (اقرب الموارد). || شتر هیچکاره . (منتهی الارب ). رجوع به قَزِم شود. || ج ِ قَزَم .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَزَم شود.
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قزم . [ ق َ زَ ] (ع ص ، اِ) مردم فرومایه . (منتهی الارب ). مردم رذل . (اقرب الموارد). واحد و جمع و مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گاهی مثنی ...
قزم . [ ق َ ] (ع مص ) عیب کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قزمه قزماً؛ عابه . (اقرب الموارد).
قزم . [ ق َ زِ ] (ع ص ) مرد فرومایه . (منتهی الارب ). صغیرجثه ٔ لئیم . (اقرب الموارد). || شتر هیچکاره . (منتهی الارب ). و رجوع به قَزَم و قُز...
رأس قزم . [ رَءْ س ِ ق َ / ق ِ زِ ] (اِخ ) دماغه ای است در شمال بحر عمان و جنوب چاه بهار و مغرب دماغه ٔ رأس گردیم .
زبابه ٔ قزم . [ زَ ب َ ی ِ ق َ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ زبابه ٔ کوچک . (معجم الحیوان تألیف امین المعلوف ص 227). رجوع به «زبابه » شود.
قضم . [ ق َ ] (ع مص ) خائیدن و خوردن چیزی خرد و ریزه را که به کرانه ٔ دندان کفانیده شود، یا خوردن چیزی خشک را. || خوردن ستور علف را. (...
قضم . [ ق َ ض َ ] (ع اِ) شمشیر. || (اِمص ) شکستگی و تکسر. گویند: فی مضارب السیف قضم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کفتگی است در دندان...
قضم . [ ق َ ض ِ ] (ع ص ) تیغ که روزگار برآمده باشد و روی فروریخته . (منتهی الارب ).
غزم . [ غ ُ ] (اِ) هیبت و خشم و قهر و کینه . (برهان قاطع) (آنندراج ). غژم . (برهان قاطع). رجوع به غزم شود.
قذم . [ ق ُ ذُ ] (ع ص ، اِ) چاههای پست فرورفته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الابارالخسف . (اقرب الموارد).