غل
نویسه گردانی:
ḠL
غل . [ غ ُ ] (اِ) مخفف غول که دیو بیابانی است . (آنندراج ). رجوع به غول شود. || مخفف غُل ّ. رجوع به غُل ّ شود. || اره . || غلغله . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
غل . [ غ َل ل ] (ع مص ) دست وا گردن بستن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ): غل یده الی عنقه ؛ آن را با غل بست . (از منتهی الارب ). || ...
غل . [ غ ِل ل ] ۞ (ع مص ) غل صدر؛ کینه داشتن و دل پر کینه گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). غش یا کینه و دشمنی داشتن . (ازاقرب المو...
غل . [ غ ُل ل ] (ع اِمص ) تشنگی ، یا سختی و سوزش تشنگی و سوزش شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عطش یا شدت آن یاحرارت جوف . (از اقرب الموار...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
غل غل خوردن . [ غ ِ غ ِ خوَرْ / خُرْ دَ] (مص مرکب ) غلطیدن چیزی مدور و جز آن . غل خوردن .
غل غل جوشیدن . [ غ ُ غ ُ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن با غلغل . جوشیدن با آواز. رجوع به غُلغُل شود.
غل زدن . [ غ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن با حبابهای بزرگ که بر روی آب آید.
موشه غل . [ ش َ / ش ِ غ ُ ] (اِ مرکب ) تله موش . (در لهجه ٔ قزوین ) موش آغل . (یادداشت لغت نامه ).
غل و غش . [ غ ِل ْ ل ُ غ ِش ش ] ۞ (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کینه . دشمنی . حسد. عداوت . غرض . بددلی . رجوع به غَل ّ و هم غش شود. || در طلا و ن...
غل دادن . [ غ ِ دَ ] (مص مرکب ) غلطانیدن چیزی مدور در سطحی ؛ یعنی برروی خود به حرکت آوردن . غلطانیدن چیزی گرد یا استوانه ای با زخم و ضربتی...