غل
نویسه گردانی:
ḠL
غل . [ غ ُ ] (اِ) مخفف غول که دیو بیابانی است . (آنندراج ). رجوع به غول شود. || مخفف غُل ّ. رجوع به غُل ّ شود. || اره . || غلغله . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
قل جق . [ ق ُ ج ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قره باشلو از بخش چاپشلو از شهرستان دره گز واقع در 7 هزارگزی جنوب باختری چاپشلو و 6 هزارگزی باختری شو...
خان قل . [ ] (اِخ ) شیله ای است بفاصله ٔ 28500 گزی در جنوب غرب قریه ٔ نیک در علاقه ٔ حکومت درجه ٔ 4 یکاولنگ مربوط بحکومت کلان دایزنگی ولای...
قل رمزی . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر، واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 4 هزارگزی خاور راه تاب...
قل هو ا. [ ق ُ هَُ وَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ امری ) مطلع سوره ٔ یکصد و دوازدهم از قرآن که آن را سوره ٔ اخلاص خوانند : بفلک میرسد از روی چ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
قل دادن . [ ق ِ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، چیزی مدور را در زمین به حرکت درآوردن . چیز مدوری را با تکانی در سطحی به غلطیدن داشتن . مدحرجی ر...
قل احمدی . [ ق ُ اَ م َ ] (اِ مرکب ) دست به زور تمام بر عضو کسی زدن ، و ترکان آن را حق نظربکی گویند و حق نظربک شخصی بوده که در اهتمام در خ...
قل اعوذ. [ ق ُ اَ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ امری ) بگو پناه میبرم ، و این مأخوذ است از آغاز معوذتین ، دو سوره از قرآن کریم ۞ که با آیه های «قل ...
قل خوردن . [ ق ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، چیز مدوری بر زمینی یا سطحی غلطیدن . غلطیدن مدحرجی بر سطحی . حرکت کردن چیزی گرد بر رو...
قل ممکلو. [ ] (اِخ ) از توابع خمسه (؟) و دارای معدن زغال سنگ است . (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 40).